ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
. . .
چقدر باید رفت ؟
و تا آن روز چند شب راه است ؟
می گذرم
راه و خستگی غربت در تپش خدا پیداست .
شرابی هم نیست
و ضربان زخم پا، تنها نشانه حرکت است
همچنان عبور می کنم
از لاک پشت هایی که هیچ باکی از زمان ندارند
و از گل های گیاه، که احساس خود را در وسعت تابش عشق پهن کرده اند
در کنارم نیز، سنجاقک ها می آیند
نسیمی هم می وزد، آلوده به گناه احساس
و گاهی سایه ام روی حرکت می افتد
ضربان به صفر می رسد
و بعد دست شقایق هندسی حیات، سایه ام را بر می دارد
. . .