I hope to be successful in carving a white soul out of this serendipity that embodies me.
When I listen to a wonderful music I feel like I wanna write!
Write on a piece of paper with pencil or sometimes put some words here.
Is there any relation?
Sure, I mean, there should be!
Both are rooted in the same place.
You hear something good it spurs you to do some similar thing.
I feel blue,
oddly, I feel blue,
and nothing,
not even these fragrant minutes,
turning off on the citrus branches;
not this word's honesty,
lying in the silence between this gillyflower's two leaves;
no, nothing would disenthrall me from the invasion of environs' emptiness.
yet I am still looking forward to getting all this behind.
be sure! without your help I would fall;
I would fall from the firmament of being-
like a latent star aborted in its nascent moments.
without your help means not having your hand in mine.
الله اکبر رو به «خدا بزرگتر از آن است که وصف شود» ترجمه و تفسیر کردن.
گفتن خدا قابل درک و شرح نیست.
گفتن فکر کردن درباره ذات خدا حرام است.
دریغ از درک این حقیقت که هر چه درباره کسی/چیزی گفته بشه در صورتی که «درست» باشه شرحی از آن کس/چیز است.
پس حتی همین که گفتن خدا قابل شرح نیست، شرحی از خداست.
اما آیا خدا قابل شرح است؟
خدا بعنوان خالق هستی قابل شرح است.
همچنین بعنوان پروردگار موجودات قابل شرح است.
و بعناوین بسیار زیاد دیگهای نیز قابل شرح است.
صفات یا اسما خدا در قرآن چی میگن؟ غیر از شرح خدا؟!
چطور میخوای منو شرح بدی؟ مثلا میگی فلانی مهربونه، یا راستگوئه. بعد از رفتار من مثال میزنی و استدلال میکنی که من مهربونم.
آیا قرآن همین کار رو برای شرح خدا نکرده؟
یکتایی خدایی که نتونم شرح بدم رو چطور «مشاهده» کنم؟
چطور شهادت به یگانگی خدا بدم در حالی که کمترین درکی از خدا ندارم چون که بزرگتر از آن است که وصف شود!
آیا میشه به چیزی ایمان آورد بدون اینکه اون چیز رو درک کنیم؟ و آیا میشه چیزی رو درک کنیم بدون اینکه بتونیم شرحش بدیم؟!
قدرت بلامنازع علی در جنگ ریشه در اتمام حجت داشت.
اتمام حجت به علی ایمان کامل میداد که در برابر ناحق شمشیر میزند.
هدف مبارزه در جنگ برای علی از میان برداشتن ناحق بود نه پیروزی.
و ما تا وقتی ایمان کامل رو به کارمون نداریم هرگز در اون کار قدرت برتر رو در رویارویی با مشکلات نخواهیم داشت.
میگن آدم گندم یا سیب خورد و از بهشت رانده شد
من نمیدونم اون چی خورد
ولی خودم رو میدونم که نه گندم خوردم نه سیب؛
نه بوی گل رو درک کردم و نه زیباییش رو
و فرصت از کف رفت.
آیا من میراث خوار گذشته و گذشتگان نیستم؟
آیا من وراثت رو تداوم نمیبخشم؟
من وارث نقش فرش زمینم
و همه انحناهای این حوضخانه
شکل آن کاسه مس
همسفر بوده با من
پس در نحن کسی هست که به «من» برمیگرده به خود من! من وارث خلقتم و «از من» وارث «ما» خواهد بود.
تمام هستی به من ارث رسیده. «شکل آن کاسه مس» یعنی تمام هنر و صنعت و علم و اندیشه جهان هستی و این به من ارث رسیده.
مالی که موجب بخل شود، تا زمانی که برای خدا خرج نشده باشد، آتشی است بر جان صاحبش.
آیا خدا ما رو امتحان میکنه که مثلا در امری خودمون رو نشون بدیم یا از خودمون قابلیتی رو اثبات کنیم؟
به طور کلی، آیا قراره ما چیزی رو به خدا نشون بدیم؟
در اینصورت، باید این اصل رو بپذیریم که خدا به اون چیزی که ما اثبات میکنیم یا نشون میدیم آگاه نیست.
و
برعکس،
اگه امتحانی نیست و قرار هم نیست که ما چیزی به خدا نشون بدیم از خودمون و اصل این باشه که خدا از قبل به چیزی که ما داریم اثبات میکنیم آگاه باشه، پس ما در یک مسیر از پیش تعیین شده هستیم!
تکلیف دعا و آرزو و امید و هدف و تلاش و تغییر چی میشه؟
من واقعا نمیتونم بپذیریم - در درون خودم، احساسی و قلبی و نه عاقلانه و فلسفیانه - که تغییراتی که میکنم تماما (100 درصد) خارج از کنترل و اراده خودمه.
وقتی خشم دارم و از سر خشم کاری میکنم چرا بعدش احساس ندامت میکنم؟ غیر از اینه که اثبات میکنه من به اراده خودم کاری رو کردم که الان حس خوبی به اون ندارم؟
اگه به اراده خودم نبود خب بعدشم احساس ندامت نمیکردم چون دست خودم نبوده. مثلا فکر کن یه خوابی ببینی که یه کاری توی عالم خواب انجام میدی. آیا بعد که بیدار شدی نسبت به اون عمل احساس ندامت داری؟ خیر. نه به خاطر اینکه واقعیت نداشته بلکه بخاطر اینکه از سر اراده تو نبوده!
پس اراده من در وقوع عمل دخیله. پس جبر نیست. پس در حال طی کردن یک مسیر از پیش تعیین شده نیستیم.
اما آیا خدا آگاهه به نتیجه عمل من در آینده؟ عملی که هنوز مرتکب نشدم. یا بهتره بگم اصلا آیا عملی من در آینده انجام خواهم داد و خدا آگاهه به عمل و نتیجش؟