من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

این همه منم منم

ما حتی خودمون رو هم نمیشناسیم =))

کامل کیست؟

هیچ ماهی هرگز

هزار و یک گره رودخانه را نگشود.

فکر اونها نتیجه داد و محمد نتونست علی رو در عمل جانشین خودش بکنه.

فکر فرزند نابغه نتیجه داد و علی نتونست صفین رو با پیروزی ترک کنه.

این دو تا شاهد کفایت نمیکنه؟

به نظر من میکنه.

فلذا، چه باید کرد؟ من در که لخت‌ترین موسم بی‌چه‌چه سال تشنه زمزمه‌ام؟

منم باید روی تنهاییم نقشه مرغی بکشم؟

don't mistake my silence for anything

I'm not tired, right?

I just feel dumbstruck by the vastness of the world.

how ignorant I was when I thought of myself something more than an epsilon.

I've always used this example that a cow is a cow nothing more or less, in contrary to human that has never been the thing they should be.

when I'm not portraying the thing which I should be, it means that I am less than a plankton; of course in the best case scenario, since I could be evil which is not too far, in this era of iniquity, for any human being to be an epitome of it.

the point is, I want to be as human as a cow is a cow.

هل من مبارز

از گردش گردون پروای هلاکم نیست.


turning the globe around to frighten me of doom, "as if I appalled"

in case of us, I am seriously concerned with the scenario in which the last line would be: "as if I cared"

و بعد مصداق «تو آنی که آوردی آن تخم زفتی به بار» بشیم.

هشدار

عملی که موجب غرور شود افساری است بر گردن که در دست شیطان است.

reclamation of beauty from sexualism

they are striving at their best to bury love in to a sexual relationship; I'm telling you!

beware!

a girl could be either sexy or beautiful but not both at the same time.

never think you could embody two different qualities; this is a lie.

be realistic my friend, "voluptuousness" and "pulchritude" go their separate ways which never ever cross.

these ways are not even parallel, in effect, they are diverging.


lets pray for "reclamation of beauty from sexualism"

do not live the moment

add love to your toolbox continued;

are you an orbiter to love or truth?

never forget that 100 percent of in-any-way-pleasant things are hypnotizing you to finally fall asleep in the train (I suppose you know what train).

we are not followers of the ubiquitous motto "live the moment", since it wheedles you into getting deeply enmeshed in the quotidian life.

make sure it always reverberates in your head that we should navigate our own boat.

so, our motto must be "ride the moment" because you are the sailor (not the passenger) and you have got to be sharp, aware and vigilant.

دزد معنی

اگه قدرت در صدد از بین بردن چیزی بربیاد دو راه داره:

راه ساده اینه که اجازه نده دیگه در مورد اون چیز صحبتی بشه و به طور کلی اون چیز رو سرکوب کنه

راه پیچیده اینه که بجای اینکه اون چیز رو سرکوب کنه اون رو در یک جسم یا تصویر پست‌تر از جسم اصلی خودش به مردم معرفی کنه

مثلا اگه بخوایم در مورد حسین بگیم

یک سیستم ساده احمق میاد و هر چیزی مربوط به حسین باشه رو سرکوب میکنه

یک سیستم مکار میاد و حسین رو در قالب مراسم و نمایشاتی نشون میده که والایی حسین بازنمود نشه

کدوم موفق هستن؟ کدوم میتونه معنی اصلی رو با یک چیز دیگه جایگزین کنه؟

به قول پروین:

دزد جاهل گر یکی ابریق برد - دزد عاقل دفتر تحقیق برد

طالب مشکل باش

اگه شکست بخوری مشکلات ناشی از شکست رو به سادگی درک میکنی

اما اگه پیروز بشی مشکلات ناشی از پیروزی رو اصلا نمیبینی و حتی اگه فرضا اونها رو ببینی برات تلخ نیستن

تمام سختی‌های جلوی چشمت در شیرینی پیروزی ذوب میشن و درک نمیشن

در حالی که قطعا مشکلاتی که بعد از پیروزی باید با اونها دست و پنجه نرم کنی سخت‌تر از مشکلات حاصل از شکست خواهند بود

چرا که پیروزی تو رو به مرحله بالاتری میبره و میدونیم که پله به پله مشکلات سخت‌تر میشن. 

گاهی به مشکلاتی که ازشون عبور کردیم نگاهی میندازیم و از خودمون سوال میکنیم چرا اصلا به چنین چیزی میگفتیم مشکل!


ذهن!

ذهن به منِ شکست خورده میگه: مشکلات بزرگن 

ذهن به منِ پیروز میگه: مشکلات آسونن


دقت کن که کجا نباید به چیزی که ذهن داره تو گوشت زمزمه میکنه اعتنا کنی!


ما فقط یک راه برای ارتقا و پیشرفت داریم: مشکلات.


آنجا که لب به ستایش مشکل باز کنی

آنگاه که مشکل برایت دلنشین شود

ذهن فقط خدمت خواهد کرد

و «رضایت» لبخند خواهد زد

کدوم رو هدر بدی تا ابد باختی

به نظرتون چند جور فرصت ما داریم؟

یه جور فرصت اینه که همه یکسان دارن: زمان. من بهش میگم فرصت مکانیکال.

یه جور دیگه اینه که هر کسی به فراخور استعدادش داره. اینو میگم فرصت بالقوه.

یه جور دیگه اینه که شرایط برای هر شخصی یه فرصت خاص میسازه. و اینو میگم فرصت ناپا.

گاهی اوقات شرایط مساوی هستن و فرصت هم مساوی میشه برای عده‌ای. فرصت عمومی.


باید به فرصتی که زمان به ما میده و فرصتی که استعداد برای ما میسازه متفاوت نگاه کنیم

اغلب ما وقتی از فرصت صحبت میکنیم ذهن ما میره سمت زمان که چقدر وقت داریم یه کاری رو انجام بدیم

فرصتی که استعدادهامون برامون ایجاد میکنن مهمترین نوع هستن

این نوع فرصتها رو اگه دریابیم باعث موفقیت ما در زندگی میشه و در نهایت راهی باز میکنه که خودمون رو پیدا کنیم


فرصتهای ناپا میتونن نقش یک میانبر رو بازی کنن میانبری به موفقیت و به اهداف

ولی اینها به شدت فرار و گذرا هستن و فقط چشم فرصت‌بین قادر به رصد کردن اونهاست

اینم شرطش اینه که پا در راه استفاده از فرصتهای بالقوه گذاشته باشیم؛ چرا که فقط در این راه هستش که فرصت ناپا دیده میشه.


فکر میکنید چقدر از شخصیت شما که توسط جامعه درک میشه وابسته به فرصتهای ناپا هستش؟


به نظر شما اگه فرصت ناپا درک و استفاده بشه، اونوقت حاصل‌ضرب فرصت ناپا و فرصت بالقوه چه ثمری میده؟

هیچ کس از حال خوش فرار نمیکنه

یادتون هست حال خوشی رو که داشتید بخاطر چیزی که یاد گرفته بودید؟

اون چیز رو ممکنه تو مدرسه یاد گرفته باشید یا توی خونه یا بین دوستان یا موقع تمرین ویولون یا زمانی که داشتید کاردستی درست میکردید یا موقعی که یه کلیپ یا فیلم دیدید و...

چقدر اون حال خوش لذت داشت؟

آیا حاضرید برای داشتن اون حال خوش باز هم «یاد بگیرید»؟

اینکه ما از مدرسه و به طور کلی از آموزش فراریم یا دل خوش نداریم بخاطر این نیست که یادگیری به ما حال خوب نمیده

ما به یادگیری تن نمیدیم چون روش آموزش طوری نیست که برای ما چیزی که یادمیگریم «ملموس» باشه

وگرنه همه ما عالم و دانشمند میشدیم

اونایی که توی یه رشته هنری هستن چیزی که یادمیگیرن خیلی بیشتر براشون ملموسه تا سایر رشته‌ها

این ملموس بودن نتیجه تلاش، که اینجا تلاش ما یادگیری هستش، باعث میشه که یادگیری لذت بخش بشه

وقتی ویولون تمرین میکنی با هر تلاشی چیزی جدید یادمیگیری و این چیز جدید کاملا برات ملموسه مثل یک آهنگ جدید یا یک تکنیک جدید و...

آموزش هر چیزی بهتره به شکلی اجرا بشه که در هر گام شخص نتیجه تلاشش برای یادگیری رو درک کنه

مهارت زندگی

برای هر امری بیشتر تمرین کنی دفعه بعد بهتر انجامش میدی

وقتی توی یه کاری، یه برنامه‌ای، یه مسیری یا هدفی چیزی شکست میخوری اما دوباره آغاز میکنی

این شروع دوباره اگه تبدیل بشه به شروع‌های دوباره

مثل یک تمرین نتیجه میده

و دست آخر در «دوباره شروع کردن» ماهر میشی

این چیزیه که شاید از هر مهارت دیگه‌ای اهمیتش بیشتر باشه

چرا که 

-زندگی یک مسیر خطی نیست،

-اگرچه قرار نیست که در هر روز یک شکست رقم بخوره بهرحال احتمالش هست،

-و دست آخر اینکه، این یه قانونه که تعداد شکست‌ها به مراتب بیشتر از تعداد موفقیت‌هاست .