applications of artificial intelligence (AI) are spreading all over our life overwhelmingly
AI is helping us solving any type of problems
intrinsically, it is like a benign servant or amenable assistant
but its usages will be found radically detrimental on a colossal scale, someday in the near future
because, there is no guarantee that we use it benevolently
and because there is no limit and rule or regulatory to control it and its usages
I'm not saying this out of ignorance rather I have been into this for more than a decade
bad news is we can neither stop it nor regulate its usages
my advice
be careful about using social networks; they are watching you, analyzing you and changing you in the most insidious way!
and even worse than that is they are building your future not you.
کتاب «فلسفه تنهایی» تموم شد و به نظرم مطلبی که اینجا درباره تنهایی گفته بودم با چیزی که کتاب میگه همخونی داره.
تو این کتاب اسوندسن تنهایی رو از ابعاد متفاوتی بررسی میکنه مثل بقیه کتابهاش.
از دو قسمت کتاب بیشتر خوشم اومد یکی «تنهایی و اعتماد» و دومی «تنهایی و دوستی».
بعضا اسوندسن سعی داره که نتایج طیفی از مطالعات رو کمرنگ کنه و طیف مقابل رو پررنگ کنه. اینو بیشتر در بخش «تنهایی و فردگرایی» میشه دید.
این کتاب واسه من زیاد حرفای جدید نداشت و بیشتر میتونم بگم نظرات خودمو درباره تنهایی تقویت کرد. بویژه دو قسمت «تنهایی و انزوا» و «تنهایی و مسئولیت».
مسلما همه ما با تنهایی آشناییم و ازش درکی داریم. بعضیا درک عمیقتری دارن. گاهی آدم خودشو به تنهایی میبازه و این خیلی خطرناکه. همچنین تنهایی دلایل متعددی میتونه داشته باشه و هر کسی بنابه دلیلی تنهایی رو تجربه کرده و معدود افرادی به دلایل متعدد.
چیزی که مهمه اینه که ما چطور باید با تنهایی برخورد کنیم.
دست آخر باید بگم که کتاب به عقیده من فراز و فرود خوبی داشت و به یک نتیجهای ختمش کرد که میتونم بگم بهترین رویکرد در مواجهه با تنهایی همینه.
کتابش رو مطالعه کنید مطمئنم مهارتهایی رو بدستتون میده که در شرایط مختلف زندگی به کارتون میاد.
we got 10,000 kilometers of atmosphere
and the radius of earth is more than 6000 kilometers
BUT,
what about life?
life can be found in just 3 kilometers under the earth surface and in 50 kilometers above the earth and in the atmosphere
from 16,000 kilometers just the distance of 53 kilometers is suitable for living things
in other words, only a layer of 0.3 percent (not 3 percent) of earth and atmosphere is sustaining life!
just 0.3 percent! (and the rest is supporting this teeny tiny strip of space)
so what does it mean?
to me, it means that if we can find 0.3 percent of a person's life benevolent - and the rest of their life supporting this 0.3 percent - we can say they have done their part for the universe.
I know it is very small; consider how long a person's life can be, say 75 years and 0.3 percent of it is almost 3 months.
BUT,
I doubt that more than 0.3 percent of people can achieve this.
اگه «من» از آدم گرفته بشه آیا آدم باز هم حرکتی خواهد کرد؟!
لابد شما هم چنین مطالبی خوندید یا از دیگران شنیدید که:
چرا همیشه به فکر این هستید که چی بخورید و چی بپوشید و چرا به چیزهای متعالی رسیدگی نمیکنید و این قبلیل نصایح...
بویژه در ادبیات قدیم از این قبیل صحبتها زیاد پیدا میشه.
خب منم با این مطالب آشنا شده بودم و مسلما چون همه پذیرفته بودن من هم پذیرفتم.
جدیدا به این فکر میکنم که کدوم یکی از این دو مهمتره: تعالی یا بقای نسل؟
من نمیدونم چند تا دنیا وجود داره، یکی یا بیشتر و آیا ما به دنیا یا دنیاهای دیگه منتقل میشیم یا خیر.
ولی میبینم که فعلا در دنیایی زندگی میکنیم که اصطلاحا مادی هستش و جنبه فیزیکی چیزها اولویت داره.
در چنین دنیایی بسیار سخته که کسی به ماورا فکر کنه چه برسه به اینکه باور کنه ایمان داشته باشه و دل ببنده!
دل ببنده به اعمال نیک و افکار نیک و پرهیز کنه از بدیها. بویژه وقتی بدیها هم راحتتر قابل حصول هستن و هم جنبه فیزیکیشون بسیار قویه.
خالق نیروهای مختلفی به بشر داده. حالا تو این شرایطی که این دنیا داره، یکی از قویترین نیروهایی که به ما عطا شده میل جنسیه.
چیزی که تقریبا غیرقابل کنترله و غیرقابل سرکوبه و غیرقابل فراموش شدن.
چرا؟؟
درمقابل، نیرویی که ما رو به سمت فرهیختگی میکشونه تقریبا قدرتی نداره! بویژه وقتی به تاریخ بشر نگاه میکنی و شرایط قبل از دوران معاصر رو بررسی میکنی میبینی اصلا سواد خوندن نوشتن هم عموما نداشتن!
تا جایی که من خوندم گفته شده که قدمت بشر روی زمین به حدود 70 هزار سال میرسه. فکرشو بکن 70 هزار سال منهای 100 سال اخیر که تقریبا همه سواددار شدیم، چه تعداد آدم بدون داشتن سواد خوندن نوشتن زندگی کردن.
و نکته جالبش اینه که اگه امروز تقریبا 100 درصد آدمها سواد دارن ثمره بقای نسل هستش که خودش وامدار نیروی قدرتمند میل جنسیه!
اینه که من فکر میکنم اونقدر که بقای نسل اهمیت داره، تعالی و فرهیختگی نداره. ضمن اینکه بقای نسل ضامن تعالی هم هست کما اینکه نرخ نفوذ سواد تقریبا 100 درصد شده در عصر امروز. اما تعالی و فرهیختگی و به طور کلی معنویات نه تنها ضامن بقای نسل نیستن بلکه ضامن ارتقای معنوی بشر تا حد عالی نیستن. چون معنویاتی که ما امروزه میشناسیم و میتونیم کسب کنیم کامل نیستن!
به نظر من، خالق ما رو به «پیشرفت» مبتلا کرده. هر نسل یک قدم بر داره. حتی فروپاشیها و جنگها هم گامهایی در این مسیر هستند.
لازمه پیشرفت هم وجود کسی هستش که انجامش بده! پس بقای نسل میشه ضرورت اصلی و رسالت اول بشر.
داشتم کتاب «فلسفه تنهایی» رو میخوندم
این کتاب رو لارس اسوندس نوشته
در اولین جمله از فصل دوم کتاب اینو نوشته: تنهایی هم جبنه شناختی دارد و هم وجهی عاطفی و احساسی.
که به نظرم اومد ترجمه ایراد داره. البته قبلش هم مواردی بود که حس میکردم ترجمه ایراد داره.
در همین صفحه قبل از شروع مطلب فصل دوم، یه نقل قول از کتاب دیگهای آورده شده که اونم باهاش مشکل داشتم. همچنین اسم کتابی که ازش نقل شده که نوشته «چشم غربی» که ترجمه Under Western Eyes هستش و به نظرم باید ترجمه بشه به «در برابر دیدگان غرب» یا همچین چیزی با این مفهوم.
بگذریم، پی دی اف زبان انگلیسیش رو داشتم و چک کردم و خب دیگه صرف نظر کردم از ادامه خوندن کتاب ترجمه شده. حالا پرینتش میکنم و نسخه اصلیش رو میخونم.
خواستم بگم (البته هنوز کتاب رو نخوندم) نظرم اینه که تو تنها هستی وقتی که کتابی میخونی که دیگرانی که میشناسی نمیخونن، موزیکی گوش میدی که دیگرانی که میشناسی گوش نمیکنن، فیلمی میبینی که دیگرانی که میشناسی نمیبینن. اینها و خیلی چیزهای دیگه که میشه بین دو یا چند نفر مشترک باشه، به نظر من، به درک متقابل کمک میکنه و ارتقا میده. و من فکر میکنم هر چقدر درک متقابل ارتقا پیدا کنه تنهایی تضعیف میشه.
یه موقعی اینجا گفتم بین شاید دو هزار نفر آدم طرفای پل خواجو قدم میزدم و با گوشیم داشتم یکی از سوناتاهای باخ رو گوش میکردم که یهو خودمو خیلی جداشده از جامعه دوروبرم دیدم. آخه کی میاد پل خواجو باخ گوش کنه!؟ نه از این باب که مثلا من بیشتر میفهمم یا خفنترم و این چیزا، بلکه از این باب که چطور میشه تنهایی رو حس کنی. جالب اینه که تنهایی یکی از وضعیتهاییه که احتمالا همه مردم دنیا بارها احساسش کردن و از این بابت با هم وجه مشترک دارن!
یا ایها الذین آمنو کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم ---> لعلکم تتقون
این آیه مثل بسیاری از آیات دیگه از عبارت منطقی اگر-آنگاه استفاده میکنه.
یه جمله منطقی با اگر-آنگاه به این شکل هستش:
اگر این کلید را فشار دهی آنگاه لامپ روشن میشود.
میتونیم جمله با منطق اگر-آنگاه رو به شکل زیر هم بنویسیم بدون اینکه از اگر-آنگاه استفاده کرده باشیم
کلید را فشار دهید تا لامپ روشن شود.
مثل این آیه که میگه:
روزه بگیرید تا پرهیزکار شوید.
اگه روزه داری میگیری به هر دلیلی و هر هدفی، بجز اینکه هدفت ارتقای قدرت پرهیزت باشه، از من به تو نصیحت به خودت گرسنگی نده.
خیلی ساده است، خدایی که ما پذیرفتیم آفریننده کل جهانه، دستور داده روزه بگیر تا پرهیزکار شوی. اینو خدا میگه: تا پرهیزکار شوی.
وقتی اینطور به روزه نگاه کنی اونوقت روزه معنی خودشو آشکار و حاصلش رو موثر میکنه.
و دیگه به این فکر نمیکنی که سحر اونقدر بخوری که بترکی و افطار اونقدر ولع بزنی که از همه چیز بریزی تو شکمت. چون داری از نخوردن نتیجهای فراتر از نتایج مادی میگیری.
برای چی میری باشگاه دو ساعت وزنه میزنی و تردمیل میری و...؟ چطور اون رنج رو به جان میخری؟ غیر از اینه که رنج تمرین، میوش بدن سالمه؟
گرسنگی رو به جون بخر تشنگی رو و بقیه چیزهارو... در مقابل همه چیز بایست و بگو «نه». هیچ کسی توی دنیا نمیتونه منو مجبور کنه که این «نه» رو عوض کنم. چون قدرت اختیاردارم. میتونید به زور متوسل بشید ولی اختیارم رو نمیتونید تغییر بدید چون من انتخاب میکنم که بگم «نه».
مساله اینه که آیا اراده خواهم کرد؟
ای بهار غیرمنتظره!
تو را زیر درخت تابستان
آنجا که سایه تو در خواب افتادن یک سیب طلوع کرد
مثل خاطره شبنم روی گونه یک برگ شبدر
در مارپیچ سفرم تا ظهر ردیابی کردم.
در موسم تو
برگهای من به تب آفتاب مبتلا بودند
و من صدای پای تو را در تلاوت هور نشنیدم
و فرصت تو در سبزینه شور بدوی محو شد.
حوالی ظهر است... چه باید بکنم
من که در موسم یک روزه تو به شکوفهای آبستن نشدم
In the sweetness of friendship:
let,
there be laughter, and sharing of pleasures.
For,
in the dew of little things,
the heart finds its morning and is refreshed.
what about tough times?
are they gonna end?
do you think there will be a point in your life at which tough times are finally behind you?
me?
I don't have a simple yes or no answer.
I say yes there will be such a point but only for those who stop trying.
and I say no there won't be such a point but only for those who are not gonna fall asleep.
فکر کن دکتر بهت گفته فقط یک ماه دیگه زنده میمونی،
در این صورت
با مردم چطور رفتار میکنی؟
رفتارت فرق میکنه، نه؟
سوال اینه: چه ضمانتی هست که بیشتر از یک ماه دیگه زنده میمونی؟
our response to intrinsic calls is not limited to finding a companion and
although we always contemplate on our next act most of the time we get
pulled by our needs results in compulsive acts!
take a look
at your life, for example, how many decisions have you made so far? what
percent of them were made without the slightest pull from your
intrinsic needs?
again, I'm not disapproving. I'm the one who has done almost everything in favor of intrinsic values; based on his own view.
let
me ask you another question: what does make you happy when you're in the
death bed? and let me guess: "results". if you see results in your lived life at
the time of death you embrace the soil with happiness; and vice versa.
that
question was the introduction to this one: how are you gonna evaluate
the results? isn't it based on what you have learned in your life; upon
the foundation made by your family in your early life?
see
we get restricted to a lifestyle which makes our destiny and at the end
we analyze and score our effort based on the values defined by that
lifestyle which is in turn a web of decisions and actions.
and you may guess what percent of this web are made because of intrinsic pulls.
to be continued...