فکر کن دکتر بهت گفته فقط یک ماه دیگه زنده میمونی،
در این صورت
با مردم چطور رفتار میکنی؟
رفتارت فرق میکنه، نه؟
سوال اینه: چه ضمانتی هست که بیشتر از یک ماه دیگه زنده میمونی؟
the best service one can ever do the society is to become a better person just for itself.
every person has some kind of a burden to bear in their life
though sometimes the burden is breaking the person's back it is to teach something; something specifically designed for that person in order that the person finds their way up =)
so, I'm neither in favor of removing the burden nor lightening it
the only thing needed here is understanding of 1. it is necessary 2. how to deal with it
so, I like to see the way of bearing the burden is getting enlightened for each person
this is the job of the next envoy if there would be any!
and that's why the only deadly sin in early Christianity was acedia; unfortunately the whole philosophy has changed during the time
because in acedia the person is not gonna bear the burden, while they may not commit any of the known sins.
و اهجرهم هجرا جمیلا
اگه این «جملیا» توش نبود...
با این کلمه مقیدت کرده که نه هر هجرتی بلکه هجرتی جمیل
نکته خارجکی،
عاغایون تو این مملکت همیشه میگن فلان کار باید انجام بشه (بگذریم که اصن کار رو انجام نمیدن) اما هیچ وقت نمیگن چطور باید انجام بشه
در حالیکه چطور انجام شدن یک فعل ملاک اصلی باید باشه
و تعریف چطور انجام شدن فعل میتونه بسیار مشکلتر از انجام خود فعل باشه
همه افراد در هر سلسله مراتبی که در اجرای فعل نقش دارن باید مشرف به چگونه انجام دادن کار در مقیاس خودشون باشن و چطور انجام شدن کار در مقیاس ماکرو هم باید تعریف شده باشه
اینجا نقش کل افراد، از مدیر گرفته تا مهندس تا کارگر مشخصه
کامپیوتر همینطوره. شما نمیتونی یه کامپیوتری پیدا کنی که وقتی یک فعل بهش سپرده میشه که پردازش کنه کل اجزای مرتبط در راستای پردازش اون فعل به کار گرفته نشن و هر جزئی که در درگیر کار هستش به صفر تا صد کل کار در مقیاس خودش مشرفه و...
فلذا اینکه میگم پیشرفت در علم کامپیوتر بازخوردش به مهندسی جامعه برخواهد گشت پربیجا نگفتم =))
بهرحال،
ایدهآله، نه؟
خب سوال پیش میاد که اگه ایدهآل هدف غایی نباشه پس چی باشه؟
لااقل به سمت ایدهآل حرکت کنیم حتی اگه بهش دست پیدا نکنیم.
خواه ناخواه هم به سمت ایدهآل در حرکتیم؛ نوچ؟
اگه شکست بخوری مشکلات ناشی از شکست رو به سادگی درک میکنی
اما اگه پیروز بشی مشکلات ناشی از پیروزی رو اصلا نمیبینی و حتی اگه فرضا اونها رو ببینی برات تلخ نیستن
تمام سختیهای جلوی چشمت در شیرینی پیروزی ذوب میشن و درک نمیشن
در حالی که قطعا مشکلاتی که بعد از پیروزی باید با اونها دست و پنجه نرم کنی سختتر از مشکلات حاصل از شکست خواهند بود
چرا که پیروزی تو رو به مرحله بالاتری میبره و میدونیم که پله به پله مشکلات سختتر میشن.
گاهی به مشکلاتی که ازشون عبور کردیم نگاهی میندازیم و از خودمون سوال میکنیم چرا اصلا به چنین چیزی میگفتیم مشکل!
ذهن!
ذهن به منِ شکست خورده میگه: مشکلات بزرگن
ذهن به منِ پیروز میگه: مشکلات آسونن
دقت کن که کجا نباید به چیزی که ذهن داره تو گوشت زمزمه میکنه اعتنا کنی!
ما فقط یک راه برای ارتقا و پیشرفت داریم: مشکلات.
آنجا که لب به ستایش مشکل باز کنی
آنگاه که مشکل برایت دلنشین شود
ذهن فقط خدمت خواهد کرد
و «رضایت» لبخند خواهد زد
Big days are waiting to see you blossom.
This is foreordained.
Don't count days,
Take the straight path to those days, instead.
This is your task as a human.
I feel blue,
oddly, I feel blue,
and nothing,
not even these fragrant minutes,
turning off on the citrus branches;
not this word's honesty,
lying in the silence between this gillyflower's two leaves;
no, nothing would disenthrall me from the invasion of environs' emptiness.
yet I am still looking forward to getting all this behind.
be sure! without your help I would fall;
I would fall from the firmament of being-
like a latent star aborted in its nascent moments.
without your help means not having your hand in mine.
الله اکبر رو به «خدا بزرگتر از آن است که وصف شود» ترجمه و تفسیر کردن.
گفتن خدا قابل درک و شرح نیست.
گفتن فکر کردن درباره ذات خدا حرام است.
دریغ از درک این حقیقت که هر چه درباره کسی/چیزی گفته بشه در صورتی که «درست» باشه شرحی از آن کس/چیز است.
پس حتی همین که گفتن خدا قابل شرح نیست، شرحی از خداست.
اما آیا خدا قابل شرح است؟
خدا بعنوان خالق هستی قابل شرح است.
همچنین بعنوان پروردگار موجودات قابل شرح است.
و بعناوین بسیار زیاد دیگهای نیز قابل شرح است.
صفات یا اسما خدا در قرآن چی میگن؟ غیر از شرح خدا؟!
چطور میخوای منو شرح بدی؟ مثلا میگی فلانی مهربونه، یا راستگوئه. بعد از رفتار من مثال میزنی و استدلال میکنی که من مهربونم.
آیا قرآن همین کار رو برای شرح خدا نکرده؟
یکتایی خدایی که نتونم شرح بدم رو چطور «مشاهده» کنم؟
چطور شهادت به یگانگی خدا بدم در حالی که کمترین درکی از خدا ندارم چون که بزرگتر از آن است که وصف شود!
آیا میشه به چیزی ایمان آورد بدون اینکه اون چیز رو درک کنیم؟ و آیا میشه چیزی رو درک کنیم بدون اینکه بتونیم شرحش بدیم؟!
قدرت بلامنازع علی در جنگ ریشه در اتمام حجت داشت.
اتمام حجت به علی ایمان کامل میداد که در برابر ناحق شمشیر میزند.
هدف مبارزه در جنگ برای علی از میان برداشتن ناحق بود نه پیروزی.
و ما تا وقتی ایمان کامل رو به کارمون نداریم هرگز در اون کار قدرت برتر رو در رویارویی با مشکلات نخواهیم داشت.
آیا من میراث خوار گذشته و گذشتگان نیستم؟
آیا من وراثت رو تداوم نمیبخشم؟
من وارث نقش فرش زمینم
و همه انحناهای این حوضخانه
شکل آن کاسه مس
همسفر بوده با من
پس در نحن کسی هست که به «من» برمیگرده به خود من! من وارث خلقتم و «از من» وارث «ما» خواهد بود.
تمام هستی به من ارث رسیده. «شکل آن کاسه مس» یعنی تمام هنر و صنعت و علم و اندیشه جهان هستی و این به من ارث رسیده.