من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

سیب زدگی

با سیلی سیب بیدار شدم و خودم را بر روی زمین در پی آدم یافتم.

گرسنگی، این گهگاه گیری دائمی، انگشت به اقتصاد کلان داشت.

آسودگی، این خواب آلودگی بی موقع، با صدای چکش صنعت بیدار شد.

فراموشکاری همچون مار اهمال دور گردن خاطره پیچید،

یادگار خوردن سیب در دایره افتادن سیب گم شد

بر سر هر قله فراغت سرابی از خود ساخت

گل درون من به  بوی کاه گل رنگ باخت

.

زمان گیج انعکاس سیب است هنوز

این به اون در

مرد فقط یک نفر اونم میرزا کوچک خان جنگلی، نامرد هم فقط یک نفر اونم کسی که میرزا رو کشت. مرد و نامرد هر دو ایرانی.

در گرو تعادل

وقتی مدام تایید میشی، غره میشی و قطعا از حرکت باز می ایستی

وقتی مدام رد میشی، نا امید میشی و قطعا از حرکت باز می ایستی


حیات آدم در گرو چند درجه کاهش و افزایش دماست.

چند درجه افزایش یا کاهش دمای بدن موجب مرگ میشه.


تاب تحمل همه چیزایی که داریم به همین شکل هستن

چند درجه افزایش تایید مساوی با غره شدن و برعکس

چند درجه کاهش خنده

چند درجه افزایش بیماری

و...

فقط نمیدونم چرا حتی با صفر شدن مطالعه و تفکر بازم ادامه زندگی میسره!

be in a style reminiscent of both care and kindness if you can

Sometime it is the simplest morals that I need to remind, while having big, really big thought in mind :)))


تو که گفته ای تامل نکنم جمال خوبان

بکنی، اگر چو سعدی نظری بیازمایی