من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

سرمدی سرمستی

ای بهار غیرمنتظره!

تو را زیر درخت تابستان

آنجا که سایه تو در خواب افتادن یک سیب طلوع کرد

مثل خاطره شبنم روی گونه یک برگ شبدر

در مارپیچ سفرم تا ظهر ردیابی کردم.


در موسم تو

برگهای من به تب آفتاب مبتلا بودند

و من صدای پای تو را در تلاوت هور نشنیدم

و فرصت تو در سبزینه شور بدوی محو شد.

حوالی ظهر است... چه باید بکنم

من که در موسم یک روزه تو به شکوفه‌ای آبستن نشدم

not from lebanon, but here and there

In the sweetness of friendship:

let, 

there be laughter, and sharing of pleasures. 

For,

in the dew of little things,

the heart finds its morning and is refreshed.


Gibran Khalil Gibran