ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
یکی از حقههای بشر در فریب جوینده علم اینه: به هر چیزی که پایانی براش نمیتونه متصور باشه میگه بینهایت.
بینهایت دیروز و بینهایت فردا.
بینهایت زمان و فضا.
نسل بشر بعد از چه تعداد زاد و ولد به پایان خواهد رسید؟ از اونجایی که پاسخی برای این سوال نداریم بایدبه جوینده علم بگیم: تداوم بشر بینهایت است!
نمیدونم چرا و چطوریه که آدم به پایان یافتنش ایمان داره و در عین حال آزمند جاودانگی است. بگذریم که من خودم نه تنها آرزوی عمر هزار ساله دارم بلکه دیوانهوار باور هم دارم.
اینکه خالق، بشر رو توانا کرده که بتونه یک «دایره» بکشه این یعنی بشر رو به حصار بسته زندگی معترف کرده. آن هستی که در آن «بسته» قابلیت تعریف پیدا کند آنگاه باید گفت آن هستی توانا به «بستن» است.
کوچکترین واحد زمان چیست؟ فرض کنیم یک میلیاردم ثانیه. آیا میتونی به اندازه یک میلیاردم ثانیه این زندگی رو ترک کنی و بعد دوباره برگردی؟ خیر نمیتونی. این یعنی دیکتاتوری ممتد حیات. حصار.
اگه تونستی یک دایره بکشی که راه فراری به بیرونش وجود داشته باشه اونوقت ادعا کن که «آزادی» قابل دست یافتنه.
اگه تونستی یک اتم از این دنیا کم کنی یا اگه تونستی یک اتم به این دنیا اضافه کنی...
اگه راهی برای دست یافتن به «آزادی» وجود داشته باشه قطعا از مرحله «آزادی هرگز محقق نخواهد شد» عبور میکنه. چرا که صرفا در این مرحله میتونی بفهمی که «آزادی» چیه.
freedom; the fatuous jingle of our civilization
but only those deprived of it have the barest inkling of what it really is
ولی ما میتونیم باری که الکترونها دارن رو تغییر بدیم!
الکترونهایی که این دایره رو رسم میکنند!
do not try and bend the spoon
that's impossible
و من...،
در« پهنهی بیکرانی» لحظه تحسین زیبایی را از دریچهای ماورای «زمان» زندگی میکنم.
We believe that the only way to change is to discover the truth and look at it in the face.
The Last Emperor
اما ابراهیم من، از پشت درهای روشن نیومد.
ابراهیم من، به وجدان آدم ایمان داشت. آدمی که به ابراهیم ایمان نداشت و اونو به درون آتش انداخت.
ابراهیم از پشت لایه های تاریکی اومد.
ابراهیم امید داشت.
از نظر زمانی هیچ وقت با اطرافم همگام نبودم.
دیر رسیدم و دیر کردم همیشه.
درک من از حادثه وقتی شکل میگرفت که حادثه فراموش شده بود دیگه.
کودن؟
نفهم؟
گیج؟
خواب؟
شاید! نمیدونم؛ هرچی.
اما «بازنده».