اومد جلو گفت {با گریه و سوز و گذاز بخونید} بابا تشنه ام . . .
که ناگهان تیری رو به بازوی راستش زدند {با گریه و سوز و گذاز بخونید}
بچه ها دست بابا خونی شده . . . {مثل قبلی ها بخونید}
از این قبیل عبارات هر سال به مدت ده دوازده شب هر جا که میری می شنوی، عاشورای آقایون جز مرگ و ختم حسین (ع) در همه ابعاد، هیچ پیام دیگه ای نداره :(
قبل از هر شهادتی در واقعه عاشورا، زایش ها شکل گرفت در حقیقت عاشورا. چرا هیچ کسی از عاشورا به عنوان خلقت حسین (ع) سخنی به میان نیورد ؟
تنها کسی که بنده دیدم اشاره به این موضوع کرده، شهریار بوده "به جز از علی که آرد پسری ابوالعجایب که علم کند که به عالم شهدای کربلا را"
خداییش آقایون علما در حق عاشورا چقدر بدهکارید ؟ فقط استفاده از عاشورا رو بلدید ؟
آگاه باشید عبارت های "لب تشنه فرات"، "حسین تشنه لب" و مشابه اینها، یعنی حسین بازنده
قیام حسین برای آب بود ؟
چرا سرانجام عاشورا، که سراسر زاییده شده از حقیقت عشق هست رو به چنین عبارات حقیری پیوند می دید ؟ این که سرانجام یه تپش سوخته اس، یه حرکت نافرجامه .
عاشورایی که اسلام رو زنده نگه داشت چقدر با عاشورایی که یه آدم تشنه لب کشته می شه در موازاته ؟ چه عقلی می پذیره که عاشورای حسینی همین عاشوراییه که آقایون تو بلندگو ناله کش می کنن ؟
میگید که حسین (ع) علی اصغر رو بر دست گرفت و گفت به این بچه رحم کنید و کمی آب به من بدید ؟! امام حسین، از کافر طلب آب بکنه ؟!!! مگه ممکنه ؟ آخه تا کی این گفتار پست رو ادامه می دید ؟
بهترین عمل (یا به تعبیری عبادت) در شب عاشورا طبق فرموده امام حسین (ع) تلاوت قرآن و خلوت کردن، مگه نیست ؟ چطور عزاداری حسینی رو می کنید که به دستورش عمل نمی کنید ؟
اگه یه روزی عاشورا تحریف شد به قدرت های افسانه ای ابوالفضل (ع)، حالا مدتیه که تحریف شده به اینکه هر جوری هست مردم به زور هم که شده دو قطره اشک بریزن ! و برای این چه احادیث و روایات آپدیتی که اختراع نکردن .
آقایون علما ! اگه دنیا رو باطل ببره شما رو خبر نمیشه .
در جریان جنگ جمل، زبیر بعد از ملاقات با علی (ع) در پاسخ به اینکه چرا دست از جنگ با علی کشیدی، گفت "سگ های حوئب خیالم به صدا در آمدند"
برای شنیدن عوعوی سگ های حوئب خیالم، چی کم دارم، هر چقدر بیشتر گوش تیز می کنم کمتر می شنوم، فک می کنم به حدی تو گوشم سروصدا هس که . . .
کی بود که گفت، "بیا و ظلمت ادراک را چراغان کن که یک اشاره بس است"
چطور یه نفر به این مرز آمادگی می رسه، که با یه اشاره ترک می خوره
قدیما تو خونمون یه درخت انار داشتیم، یادمه که همه انارها با هم ترک نمی خوردن ولی یه انار ترک خورده همه دونه هاش رسیده بود، یادمه اگه یه انار ترک خورده به درخت آویزون بود حتما یه انار نارس هم به درخت آویزون بود،ما هممون به زمین آویزونیم، اناری زودتر ترک می خورد که نور بیشتری از خورشید بهش می تابید، ما خورشیدمون رو کجا رها کردیم .
فک نمی کنم از انار متحد تر باشم !
دونه های انار رو انگار یه نیروی مغناطیسی، کنار هم نشونده، همه شون به اضافه چندتا پرده که وسعت اتحاد دونه های انار رو مضاعف می کنن، تشکیل یه میوه میدن، انار
اگه دونه دونه اجزای منم به نیروی عشق، مغناطیسی می شدن و همسو می شدن، هممممم . . .
توحید اناری رو به صورت جهان بپاش، جهان از یه انار بیشتر نیست، توحید، دنیا رو مثه یه انار، متحد می کنه . اون چیزی که اسمشو می ذاریم "دنیا" درونش یه عالمه دونه اس، با چندتا پرده .
سهراب:
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب در وسط دکمه های پیرهنش بود .
نور صبح مذاهب، ولایت هست و "یک نفر" محمد .
امروز، علی مشعلی رو به وسعت چشمان رسالت به حیات می بخشه .
چه سیب های قشنگی
بعدازظهری یه سری رفتیم خونه خاله کوکی، سیب آورد واسمون، یادم افتاد به "چه سیب های قشنگی" شما وقتی به یه سیب نگاه می کنین واقعا به نظرتون قشنگ میاد ؟ چه چیزایی رو قشنگ می بینین ؟
حیات نشئه تنهایی است
خب هر چیزی در ذات خودش تنهاس، مثلا همین سیب ذاتا با هیچ چیز دیگه ای یکی نیست، پس سیب تنهاس، خب به همین بیان، هر چیز دیگه ای هم تنهاس، حالا این حیات موجود، چطور از این تنهایی مادرزاد اجزای خودش، نشئه اس ؟
و میزبان پرسید قشنگ یعنی چه
میزبان خودمون هستیم، ما میزبان دل مون هستیم، راستی واسه من که تا حالا سوال نشده بود که اصلا "قشنگ" ینی چی، چطوریه که یه چیزی قشنگه !
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
چطور می تونم سیبی رو با چشم عاشق نگاه کنم ؟ درستی این نیست ! باید حقیقت سیب رو دید و درک کرد باید حقیقت جو بود، چشم حقیقت بین لازمه نگاهیه که تعابیرش از مخلوق حق همه قشنگه، اگر بر دیده مجنون نشینی . . .
و عشق
تنها عشق تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس
در هر سیبی و البته هر چیزی، گرمایی هست به نام حقیقت . و عشق دری هست که به حقیقت باز می شه، انس با سیب ینی . . .
اگه اینو اضافه کنیم که هر چیزی رو حق خلق کرده، و حق هم تنهاست، فک کنم میشه فهمید چطور حیات از تنهایی ازلی اجزای خودش به نشئگی رسید، و این تملیح به قرآنه که غیر از خدا هیچ چیز و هیچ کس باقی نیست "کل من علیها فان" حتی حالت ها و وضعیت ها هم فانی ان . . .
حرفام نصفه موند.
معذرت اگه سر نمی زنه
تا بعد
این دهان بستی دهانی باز شد
یه دهانی رو باید بست یه دهانی رو باید باز کرد، فک می کنم که اگه فطرتمون رو به تخت بنشونیم، خوووب نشونمون میده که سهراب کدوم در رو بست و کدوم در رو می گفت اگه باز کنیم آفتاب به وجودمون می تابه .
شنیدم که می گفت، لزوما در جای خلوت و تنهایی پیامبر نزول وحی رخ نمیداده، ولی اینکه باقی مردم چیزی از وحی نمی شنیدن از اونجا بود که پیامبر صدایی که گوش درونیش دریافت می کرد رو درک می کرد .
گوش ما فقط این گوش ظاهر نیست، در این گوش ظاهر که هر صدایی رو به آدم می فهمونه، درونش گوش های دیگه اس، که دریافت کننده صدا از لطیف هستند، ما باید اون گوش ها رو پیدا کنیم .
هیچ خری شنواییش از ما کمتر نیست ! اگه به همین گوش اکتفا کنیم .
این حقیقته که بگیم ابلیس کارش دعوت کردنه، دعوت به باطل، ابلیس هیچ کسی رو مجبور به کار باطل و فکر باطل نمی کنه، و خدا هم هیچ کسی رو مجبور به اطاعت از خودش نکرده . حقیقت اینه که ما در بین دعوت های حق و دعوت های باطل، به وسیله ابزارهایی که خداوند در درجه اول به طور ذاتی و بعد هم به طور اکتسابی در اختیار ما قرار داده، دعوت حق رو تشخیص بدیم، و اون رو بپذیریم .
مگه بارها تذکر داده نشده که، پیامبر فقط یه تذکر دهنده است ؟ مگه بارها در قرآن گفته نشده که این قرآن چیزی جز تذکر نیست ؟؟؟
تا وقتی که دعوت های باطل بر ما مسلطن، حتی صدای مرگ فطرتمون رو هم نمی شنویم .
کدوم در رو سهراب بست ؟
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم
در اینکه حتی از آب و غذایی که مایحتاج بدن ماست باید دوری کنیم، چه رمزی می تونه نهفته باشه ؟
در ِ هر چقدر وسوسه ِ هر گونه قدرتی هست رو باید بست
کلی بگم در ِ هر دعوت باطلی رو باید بست
با در نظر گرفتن این نکته که دعوت گر باطل درهای جدیدی خلق می کنه، در بسته باشه از دیوار میاد، "گر بر سر نفس خود امیری، مردی" اینه که میگن ادبیات ما ادبیات ما ادبیات ما
همین فیلم چهارده شمشیر بود، کینگ لانگ (بالاخره اسمشو فهمیدم) وقتی می خواست با توتوا که نماد نطفه نفس آدم بود، مبارزه کنه، کجا رفت ؟ به جایی رفت که پر از بت بود، آره بت، توی یه بتکده ای که روی بت ها هم تار عنکبوت بود که نماد غفلته . از بس که ما به خودمون سر نزدیم خیلی از جاهای درونیمون تار عنکبوت بسته ! مثه جومونگ، آره خب، تعجب نداره، جومونگ وقتی که شیء سوم (آینه) رو می خواست پیدا کنه کجا رفت ؟ تو پست "افسانه نه، عرفان جومونگ" نوشتم . آینه نماد چیه ؟ نماد بازگشت به خویشتن خویش .
اون بت ها هم نماد دعوت هایی بودن که آدم پذیرفته و بندگیشون رو می کنه مثه قدرت طلبی، جاه طلبی، شهوت پرستی، ثروت اندوزی و . . .
برای اینکه بتونه نطفه نفس رو مهار کنه به قلب آدمیتش رجوع کرد، جاییکه که فطرت بر دعوت های دریافت شده، مهر حق و باطل می زنه، اونجا باید عشق رو پیدا کرد .
از اولین مهمونی هایی که از بچگیم یادمه تا حالا، اینجوری بلدم که یکی دو روز شایدم بیشتر، بسته به مهمونیش، میزبان خودشو اماده می کنه
من هر چقدر که به مخم فشار میارم می بینم هر جا که رفتم مهمونی اول سلام کردم !
تقویم و تی وی و رادیون میگن پنشنبه روز اول رمضونه، فردا (فردا که نه، الان بامداد چارشنبه اس) چارشنبه اس .
یادمه تو پست "تا سقف سحر" گفتم تازه داشتم با رمضون رفیق می شدم، حالا رفیق تو راهه، فردا رو میرم پیشواز، میرم سلام کنم .
تا اونجا که من خوندم و بلدم "سایه" تو ادبیات ما، با "سایه" تو شعر سهراب، تفاوت اساسی داره، به نقاشی های سهراب دقت کنید "سایه"ها رو ببینید چقدر تو نقاشی هاش ادم رو به فکر می بره
به قول سهراب، سایه هر وجودی رو بدون درک کردن وجودش نمیشه درک کرد، به سایه یه سیب جذب بشید، چه چیزی در ذهن شما ایجاد میشه، وقتی سایه یه سیب رو می بینین، اینکه "حتما یه سیب هست" . اونوقت جستجوی شما به دنبال سیب میره، پریروز مغازه همسایه بغلی مون دیدم تقویم رمضونی چاپیده بودن، دو سه روز پیش از رادیو ربنا پخش می شد، این چند روز همه جا می شنوی رمضون رمضون رمضون . . .
تا نگردی آشنا زاین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
یه مدت قبل شبکه یک، فیلم مردی به نام هیرو رو پخش کرد، یه چیزایی در موردش نوشتم، دیشب یعنی چند ساعت پیش، شبکه یک فیلم چهارده شمشیر رو پخش کرد.
یکی دو مورد که خیلی جالب بود رو میگم، ایشالا
این یارو که اسمش رو هم اخر نفهمیدم چی بود، اسمش سخت بود خب. به قول خودش برای شرافتش دست به چه کاری زد، بعد از به دست اوردن مهر سلطنتی خیلی راحت اونو به توتوا داد برای نجات اون دختره، دلیل این کارشو جلوتر می گم.
اون زنه که زورش از همه بیشتر بود، توتوا، نماد ریشه و نطفه نفس آدم بود دیدید که از همه زورش بیشتر بود، بله نطفه نفس آدم بود که علی (ع) مهارش کرده بود، علی یه آدم ساده بدون هیچ قدرت ماورایی بود، علی یه آدم مثه همه آدما بود. چقدر با علی فاصله دارم، یه قدم . و این یه قدم در همه ابعاد وجودی باید برداشه بشه، فاصله یک قدمه در همه ابعاد.
دست آخر با شمشیر سرخ شده با توتوا مبارزه می کرد، شمشیر سرخ شده بیان کننده عشقه، عشقی که از مستی بزرگ، از دریافت حقیقت، آدم رو دچار خودش می کنه، و نهایتا توتوا همون نطفه نفس مهار شد، و مسافر به آزادی رسید .
کشف عشق، بعد از دریافت حقیقت میسره . حقیقت در همه چیز هست . باور کنیم و ایمان داشته باشیم که از نگاه سهراب، کرکس و طوطی، هر دو و بطور کلی همه و همه، به یک اندازه از حقیقت برخوردارن .
که حافظ میگه، در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش بر همه عالم زد
خب.
رها شد از همه دعوتهای باطل، مثه هیرو، هیرو در کشمکش دعوت های باطل و دعوت حق، حق رو پذیرفته بود، اما هیچ وقت دعوت گر باطل، خفه نشده بود ولی در مقابلش مبارز ژاپنی، دچار گمراهی شده بود و سنسور دریافت کننده دعوت های حق و باطل رو خاموش کرده بود، چشم خودش رو کور کرده بود، که دچار دعوت باطل نشه، اما بیخبر از اینکه کلید گنج در تقویت سنسور احساسه، بیخود نیست که هر روز وقتی راه راست رو از خدا می خوایم باید اشاره کنیم که راه گمراهان(ضالین) رو نمی خوایم .
خب اونجا که حاضر شد مهر سلطنتی رو در ازای آزادی دختره به توتوا بده، اوج گذشت بود، گذشتن حتی از معنویاتی که سالهای سال برای تحصیلشون تلاش کرده بود و به دوش می کشید، ایثار فقط جنبه مادی نداره، یادمون باشه که علی هم برای بر هم نزدن خواب پیامبر ایثار کرد معنویاتشو ایثار کرد و واقعه ردالشمس همین ایثار معنویات بود . و هر کس که اینو بتونه انجام بده، از مرز بزرگی گذشته .
ماجرا مورچه و بالا بردن گندم رو شنیدین که شصتاد بار می بره بالا و هیییی میفته تا اخرش دونه گندم رو میبره بالا، یعنی اینقده می تلاشه تا دست اخر تلاشش بی ثمر نمی مونه
ولی ماجرای میثم خان فرق داره
مورچهه واسه بردن گندم از گندم اجازه نمی گیره، لزومی هم نداره
چه گندم بخواد خوراک هیولا بشه چه نخواد
بروبچز کامنت دونیاشونو وا کنن، احیانا بزرگوارانی هستن که نطوقی دارن !
جونم براتون بگه که اولا کیبرد ؟ کیبرد نه، کیبرد این لپ تاپه حرف ل و د رو خیلی بد می زنه
بعد هم امتحانا بد نشد، به غیر از معماری که افتادیم، خب معلومه دیگه استادش بد بود ;) الباقیشو هیییی یه نمره ای گرفتیم و پاس کردیم رفت
از اونور کاردانی تا الان دیگه واسه نمره نمی خونم، من خیلی خوووبم واسه اینکه چیززز یاد بگیرم می خونم
دیگه چی، پیکانه رو هم که گفتم
روحی رو هم گرفتن می خان زوری بکننش توی گلد کویچت
راسی ولادت امام حسین مبارک
دین بندگی، بر دوش بنده خدا
به غار حراء رفتن محمد را می دیدم، علی میگه .
مبعث مبارک
ما هر روز ده بار شهادت میدیم که محمد بنده و رسول خداست، اما چند بار از این ده بار رو، حقیقتا شهادت می دیم ؟ اصلا حواسمون هست که داریم شهادت می دیم به بندگی و رسالت محمد ؟
یا حتی در سوره حمد، روزانه ده بار می گیم ایاک نبعد، خداییش این حقیقت داره ؟ فقط تو را بنده هستیم، حقیقت داره ؟
بنده خدا بودن یعنی محمد بودن
ما که هر روزمون رو برای یه هدفی شروع می کنیم، که نهایت این اهداف چیزی جز پول در آوردن نیست، کجاش بندگی خداست ؟ این بندگیه پوله .
بگذریم، این حرفا روی ما تاثیر نمیذاره .
محمد (ص) قبل از اینکه پیامبر باشه، بنده خدا بود، بنده حقیقی.
نبوت با رسالت محمد ختم میشه
محمد در مرحله اول بنده حقیقی خداست
محمد بعد از بندگی، پیامبر خداست
از اینا چه چیزی به ما تذکر داده میشه ؟ چه رمزی در ختم نبوت وجود داره ؟
من که چیزی جز بندگی، نمی بینم.
حتما براتون اتفاق افتاده که یه موقعی یه چیزی دیدید یا شنیدید، در هر صورت یه چیزی فهمیدید که عمق دلتون رو به اوج برده، به حدی که شما رو یا به گریه در آورده یا به سکوت و حیرت .
اون چیزی که با فهمیدنش با درک کردنش، آدم به حیرت و سکوت میره، یا به گریه، خلاصه اینکه تغییر بنیادین در وجود آدم شکل می گیره، چیزی نیست جز حقیقت .
قرآن سرتاسر حقیقته، چه وجودی توان دریافت این همه حقیقت رو داره ؟ فقط و فقط وجودی می تونه تاب بیاره که خودش در حقیقت محو شده باشه و در پرتوی حقیقت موجودیت پیدا کرده باشه
محمد (ص) دریافت گاه حقیقت محض بود برای همه عالم .
محمد برای همه عالم، رحمت بود .
محمد تجلی رحمت خداست .
اللهم صل علی محمد و آل محمد
سلام :)
رشته گسست، من پیچم، من تابم
آدم هبوط کرد، علی پیچید، به حق تابید .
تو پست قبلی، گفتیم که همه پیامبران اومدن تا ولایت رو در غدیر خم به علی بسپارن . خب.
تنها پتانسیلی که به بنی ادم به طور مساوی داده شده، اختیاره . اختیار سبب گزینش آزادانه مقصد توسط آدمه . حالا چه تفاوت هایی ! می تونیم بعد از استفاده از این پتانسیل، در مقصد ببینیم، مثلا اختیار محمد در چهل سال بندگی خدا، به پیامبری منجر شد . اینو از همون شهادتین نمازی که می خونیم، برگرفتم، که میگیم: اشهد ان محمدا عبده و رسوله، پس اول محمد عبد خداست بعد رسول خدا.
اختیار علی در توانایی پذیرش و عدم پذیرش رسالت محمد و اسلام، منجر به اتمام دین خدا شد . دین خدا فقط با درخت ولایت، میوه میده .
و در مورد اختیار انسان های علیه حق، فک کنم همه مثال های خوبی بلدیم .
خب پس تا اینجا رسیدیم به اینکه اختیار محمد، پیامبری ِ اسلام و نزول قرآن رو در نتیجه داشت، و اختیار علی درخت ولایت رو برای بنی آدم کاشت .
تو پست قبلی اشاره شد به اینکه ضربت شمشیر محمد نه تنها کشنده باطل بیرونی بود، حتی باطل درونی کافر رو هم از بین می برد (به بهشت وارد شدن کسانی که به شمشیر محمد کشته می شدن) و این یکی از پیام های اصلی و اساسی اسلامه . حضرت محمد (ص) قبل از اینکه یک مسلمان باشه، آورنده اسلام بود، و در بر دارنده پیام اسلام بود در حدی که ایشان، سراسر بیانگر اسلام بودن، این نکته بسیار بزرگیه . اینجاست که تفاوت شمشیر محمد با شمشیر علی آشکار میشه . (بعدا اگه یادم بود و چیزی بلد بودم در مورد "اویس قرنی" یه پست می ذارم ایشالا)
یه نکته که کلید مهمی هست رو اشاره کنم، بعد از امدن دین اسلام و پذیرش اسلام توسط علی، علی مسلمان میشه . مسلمان حقیقی کسیه که به طور 100 درصدی، وجودش تسلیم به حق باشه، حالا وجودی که تماما تسلیم به حق باشه، در موازات پرتو حق، موجودیت پیدا می کنه، و به جز ابعاد ذاتی، همه ابعاد دیگه اش عین حق میشه . علی این خصوصیت رو داره .
پس اگه کسی در مقابل حق، مبارزه، جنگ و عداوت کنه، و در این مسیر توسط شمشیر یک موجودیت عین حق، کشته بشه، عدالت که منطق قضاوت هست، حکم بر باطل بودن کشته شده می کنه . باطل رو هم که می دونیم کجا باید بره .
این نظر میثم بود در مورد تفاوت شمشیر محمد و علی .
اما در مورد اسلام.
محمد آورنده و بیانگر و زبان اسلام بود، و علی پذیرنده 100 درصدی اسلام بود، از اونجا که یه مسلمان حقیقی کسیه که 100 درصد پذیرنده اسلام باشه، پس ما که دعوی مسلمانی می کنیم هم باید کاملا پذیرنده اسلام باشیم .
راه دستیابی به مقام محمد بسته شد، و علی در سطح بزرگ، اولین مسلمان وارد شده هست . مقام علی دست نیافتنی است نه از این جهت که راه رسیدن به مقام علی بسته شده، بلکه از این جهت که منطق جهان، دیگه شرایطی رو برای علی شدن نداره .
میزان علی است، نه به این معنی که باید علی بشیم، به این معنی که اون جاهایی که اختیارمون رو به سمتی می بریم که میتونیم هم علی وار انتخاب کنیم هم غیر علی وار، اون انتخاب ها و پیامدهای اون انتخاب ها رو با میزان مقایسه می کنن .
اینم اگه شد یه چیزی در موردش بنویسم تو پست های بعدی می نویسیم ایشالا "علی تجلی قرآن"