-
چهار منزل عرفان
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 00:59
حافظ : در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد مولانا : آه کردم چون رسن شد آه من گشت آویزان رسن در چاه من آن رسن بگرفتم و بیرون شدم شاد و زفت و فربه و گلگون شدم در بن چاهی همی بودم نگون در دو عالم هم نمی گنجم کنون قال میچمی : با سهراب شروع می کنم "هر که در حافظه چوب ببیند باغی، صورتش در...
-
سه نفر + ؟
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 00:56
ظهر تابستان راه را می رفتیم پایم را خستگی کفش له می کرد و در سویی هلال طاقت گرد می شد حسی رنگ می گرفت سایه ای پر می شد عکسی در آینه می آمد کسی بر خلاف جریان آب به سمت نیاز می رفت " و خوب یادم هست یکروز در هوای ابری بهار سرما طاقتش می فرسود و من را ابتلای گرمی دستم سنگش کرد " و در آینه حالا هلال ماه دو برابر...
-
یک سبد پیچاپیچ
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 00:24
جدیدترین سال نو رو پیچاپیچ تبریک می گم آرزو می کنم سال جدیدی داشته باشین سبدهاتان پر تازگی احساس، بادا سینه هاتان پر خلوت نور فکرهاتان پر آهنگ سفر پنجره هاتان سبز، درهاتان باز و قدم هاتان آبی و نفس هاتان در باد برود تا فرو افتادن پا در چاله آب . خواب هاتان پر موسیقی ذوق دست هاتان گل تسلیم مژه هاتان، فر خیس محبت بادا و...
-
شنیع ترین قدرت
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 00:18
خدایا ! شکر که میثم یه دختر نیست . شرم آوره، اسفناکه دخترا خدا بهتون صبر بده . از شدت تاسف و تاثر، هنر در گودترین انزوای سر انگشتم، بلرزید و گم شد . در راستای رفتار با جامعه زنان ; بجز قدرت های حق طلب، سایر قدرت ها به دنبال منافع خود بودن . منظورم از اسلام، منحصرا دین اسلام نیست، علی الخصوص اسلامی که در ایران به خورد...
-
هفت منزل عرفان سهراب
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 00:14
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد ۱ سپیداری و گفت نرسیده به درخت ۲ کوچه باغی است که خواب خدا سبز تر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد پس به سمت ۳ گل تنهایی می...
-
تا درک زمان
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 23:32
ای حرارت بلوغ شقایق، لحظه های مرا پر از ابدیت حجم کن و نیسم را تا سر شاخه کاج، سبز، هدایت کن ۲۳ اسفند 1387
-
سبزینه شرق سبز
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 01:20
گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم درباخته در پایی ای حجم سبز، مرا به رنگ بیکران زاویه هایت ببر ۱۹ اسفند 1387
-
آرزو
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 01:12
۱۷ اسفند 1387
-
پرده ها را برداریم
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 00:50
به دل دیرم تمنای کسانی که اندر دل تمنای تو دیرن ۱۵ اسفند 1387
-
زخم پا
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 00:21
اگر این پرده برافتد من و تو نیز نمانیم . ۸ اسفند 1387
-
باور کن
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 00:08
۶ اسفند 1387
-
رخ اندیشه . . .
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 23:59
اولش می خواستم رخ اندیشه رو آپ کنم، رفتم سراغ مولانا . . . اولش خیلی برام تازه بود مثلا اینا : خواب از پی آن آید تا عقل تو بستاند دیوانه کجا خسبد ؟ دیوانه چه شب داند ؟ یا : باز ترش شدی مگر یار دگر گزیده ای دست جفا گشاده ای پای وفا کشیده ای و : حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو ... و : ما آتش عشقیم که در موم رسیدیم...
-
هواداری
دوشنبه 2 آذرماه سال 1388 22:52
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان و آن سهی سرو خرامان به چمن باز رسان دل آزرده ما را به نسیمی بنواز یعنی آن جان ز تن رفته، به تن باز رسان ماه و خورشید به امر تو به هم چون که رسند یار مه روی مرا نیز به من باز رسان سنگ و گل گشت عقیق از سر گریه من یارب آن گوهر رخشان به یمن باز رسان برو ای طایر میمون همایون طلعت پیش عنقا...
-
انرژی
جمعه 29 آبانماه سال 1388 00:20
دل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریخت الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود ساعت سه و نیم صبح، اومدن در خونه رو می کوبند مثل همیشه میثم رو می خوان ! این بار یه مامور فضایی در حمایت از پایگاه های انواع و اقسام نیرو _ هان ای مجرم، مچت را بده بیاید در گرو دست بند، کار داریم می خواهیم برویم _ من ؟ _ آری ! تو ! _ تو به جرم...
-
بی خبر
جمعه 29 آبانماه سال 1388 00:08
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست همه دریا از آن ما کن ای دوست دلم دریا شد و دادم به دستت مکش دریا به خون پروا کن ای دوست نشسته بودم . . . این بیت اومد توی ذهنم . . . بیار باده و اول . . . . هی با ذغال توی کله ام کلنجار رفتم . . . تا یادم اومد . . . بیار باده و اول به دست حافظ ده به شرط آنکه ز مجلس سخن به در نرود رفتم...
-
مزرعه عشق __ 13
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 22:19
. . . چقدر باید رفت ؟ و تا آن روز چند شب راه است ؟ می گذرم راه و خستگی غربت در تپش خدا پیداست . شرابی هم نیست و ضربان زخم پا، تنها نشانه حرکت است همچنان عبور می کنم از لاک پشت هایی که هیچ باکی از زمان ندارند و از گل های گیاه، که احساس خود را در وسعت تابش عشق پهن کرده اند در کنارم نیز، سنجاقک ها می آیند نسیمی هم می...
-
مزرعه عشق __ 12
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 22:11
کجاست، فصل آشتی پا و سطح زمین کجا، رد پای ابد ناتمام خواهد ماند و کجا غلظت ستّار در روشنی آب محو خواهد شد و حزن ترد آدم در زیر کدام درخت در آب خواهد افتاد نگاهم به آن جا می افتد به آن جا که می توان کفشها را به دست گرفت و با جامه طولانی راه روی صندلی فراغت نشست آن جا که وسعت سفره ام در باد به شاخه آسمان گیر خواهد کرد
-
مزرعه عشق __ ۱۱
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 21:56
و دست لحظه فراغت، روی تب خستگی کفش هایم می نشیند خستگی اش، که مرگ دقایق ذوق پرستوهاست و بندهایش، که در آواز شقایق کوک است من هیچ مسافری ندیدم در راه پا برهنه . و در تمام راه، رد پای آب پیدا بود و همه جای مسیر را غلظت خاک می پوشاند و در اطراف جاده، گل ابهام و قارچ زمین و رنگ دست و در عکس گل ماه، هر کس از برادر تکه نانی...
-
مزرعه عشق __ 10
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 15:31
و فکر کن که اگر شراب نبود کدام ماهی آب تنگ حوض را تنفس می کرد ؟ کدام شقایق برگ خود را به کتاب می بخشید ؟ و چگونه راه زیر پای سایه گم می شد ؟ به زهرا چه کسی یاد می داد، که نیکی باید کرد ؟ و کدام پیچک به گل سرخ می تابید ؟ و کدام رودخانه، مرا به دریا می ریخت ؟ وای از خاموشی این دقایق به هم چسبیده وای بر وال های عظیم، که...
-
مزرعه عشق ــ ۹
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 14:57
باید رفت تا آخر آینه ها باید رفت و اما تا آخر انتظار باید ماند و انتظار طاقت ساقه پیچک یقین است تابیده به گل سرخ و گل سرخ، یک سایه، اسارت است و بوی گل سرخ این جا آدم را به یاد گل شب بو، می اندازد و بوی گل شب بو، . . . یادآور بادام تلخ است و یاد آور مرگ پرنده در راه و فکر کن که چرا پرستو مردنی نیست و چرا باید، دست...
-
مزرعه عشق __ ۸
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 20:45
اسیر باید بود وگرنه بیراه خواهد شد و لمس آواز باد لابه لای چمنزار دشت کوله بار پر از انار مسافر را باز خواهد کرد و در سایه باید رفت وگرنه راه، در تابش کناره ها، گم خواهد شد . چه فاصله غریبی که میان گل شقایق و کنار جاده هاست چه فاصله های روشنی که میان دو گام مسافر می افتد و چه فاصله هایی کوتاه که در انتظار قد می کشند و...
-
مزرعه عشق، شماره های ۱ تا ۷
یکشنبه 24 آبانماه سال 1388 20:39
مزرعه عشق همین جاست پیش خواهش این همه دست که به سوی تو جاری شده است دُور تنهایی آب پس ِ تکرار طلوع توی خانه خشتی همسایه که وقتی رحمت می آمد چه سرد ! دست بر سرشان می آورد و بویی تنگ توی هوا می پیچاند و سوال یک دو جین قد و نیم قد، هر شب خواب از سر هر کس بیرون می کرد و هم آن همسایه، چه تنورش خالی می پخت ! می دانم مزرعه...