به نام خدا
به مناسبت پیدا کردن شیئ سوم توسط جومونگ =)
سفر مرا به در باغ چند سالگی ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد
صدای پرپری می آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم
چهره هیجان زده جومونگ وقتی آیینه رو به دست گرفت و اون نوشته های پشت آینه رو نگاه می کرد، حیرت زدگی سالک بود از دریافت حقیقت . و گاهی این دریافت حقیقت ما رو تا آخر خضوع می بره .
این هم از عرفان طبیعی و هدایت فطری که خداوند بزرگ برای همه مخلوقات مقرر کرده، سه شیئ که هر کدوم سه مرحله کلی از عرفان هستن، و در آخر آیینه برنزی که پشت این آینه پر از راهنماییه، و اگه دقت می کردید می دیدید که این آینه رو شخص سالک پیدا نکرد، بهش نشون دادن و این یعنی باید به دنبال حقیقت رفت و یکی از اصل های اساسی سلوک هم همینه که پیروی از حق و حقیقت همیشه در لحظه و هر مکان، از واجب ترین روحیه هاست.
سفر پر از سیلان بود
و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر
گرفته بود و سیاه
و بوی روغن می داد . . .
وقتی به سراغ آینه رفتند یه جای تاریک (ناشناخته) و زیر زمینی بود یعنی یه جای فطری بود یه جای داخلی بود، و تصویری که فیلمبردار نشون می داد از پشت یه تار عنکبوت کوچک بود که یعنی اینجا خیلی به ندرت و شاید هم اتفاقی مورد سرکشی قرار گرفته، و در چند قدمی آینه کتابهای زیادی بود این یعنی معلومات و من می گم معرفت، در آخر آینه در جایی قرار داشت که تار عنکبوت های بیشتری در مقابل بود و وقتی آینه رو برمی داشتن، این تار عنکبوت ها پاره میشد یعنی باید یخ درون رو شکست باید جوشش کرد که جایی دکتر شریعتی میگه :
من در دوران انقلاب در خارج از کشور با دانشجویان جلسه های زیادی برگزار می کردم و در یکی از این جلسه ها سوال سختی را مطرح کردم و همه دانشجویان برای پیدا کردن جواب با هم به بحث افتادن تا جایی که بحث میان دانشجویان بالا گرفت، یکی از دانشجویان با صدایی بلند گفت آقای دکتر کسی جواب را نمی داند لطفا جواب بدهید و ما را راحت کنید
پاسخ دکتر شریعتی بسیار جالب توجهه که میگه : "اصلا من اومدم که شما رو نا_راحت کنم"
دکتر شریعتی می خواست موتور اونها رو روشن کنه
در ادامه فیلم دیدیدم که آینه رو یکی از همراهان سالک (جومونگ) به دستش میده، اینجا نکته جالبیه، چرا سالک خودش آینه رو برنمی داره ؟
سهراب:
در صمییت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور
و از او می پرسی
خانه دوست کجاست .
(البته اینجا اون کودکه همون پیرمرده بود که از گذشته ها اومده بود، بله کودک ما هم در گذشته ها یه جای دور ما گمش کردیم)
:) گاهی فکر می کنم اسلام یکبار برای همه در درون آدما نازل شده، انگار همه حقیقت رو دیدند انگار کسی توی خواب به همه آدما گفته خدا کیه و کجاست، اما بشنوید از میثم که فقط یک چیز در مقابل این فهم و و آگاهی درونی ما آدما و فقط یک چیز در مقابل هدف مخلوقات برای تحقق پیدا کردن نهایی پیروزی حق بر باطل، قرار گرفته و این چیزی نیست به جز، غرور .
و ما یعدهم الشیطان الا غرورا .
بله باید از کودکی (نماد سادگی، صداقت، شاید هم همون شباب خودمون) که از کاج بلند (نماد راستی و حق) بالا رفته که جوجه از لانه نور (نیستان، هیچستان، فنا) برداره، بپرسی که خانه دوست کجاست .
آینه رو جومونگ نباید خودش برمی داشت، دوستش که یعنی یکی از عوامل هدایت بود باید آینه رو به دست جومونگ می داد، و این امر اتفاق افتاد .
تعبیر پیدا کردن شیئ آینه، بازگشت به خویشتن خویش بود، سالک در آینه خودش رو مبینه و در پشت آینه به رمزهایی پی می بره که فقط کافی می بود، سر می داد (به حقیقت اسلام می آورد) تا می دید .
نمی دونم فیلم قارچ سمی ملاقلی پور رو دیدید یا نه، وقتی جمشید هاشم پور رو به درمانگاه روانی ها می برن، میره پیش دوستش، دوستش از دیدن اون اصلا تعجب نمی کنه، به دوستش میگه می خوام بمونم، دوستش که توی فیلم سابقه شیشه شکستن داره، بهش میگه، باید شیشه بشکنی، یه شیشه بزرگ. شکستن شیشه بزرگ همون سر نهادنه .
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
بنده در پست های قبلی اشاره به فیلم مردی به نام هیرو داشتم که گفتم اون خودش رو از تعلقات دنیوی دور نگه داشته بود، فاصله گرفته بود اما نابود نکرده بود، برای همین نسبت به مبارز ژاپنی برتری پیدا کرد و این رمز چین بود . رمز چین عشق بود، عشق صدای فاصله هاست .
تو فیلم عرفان جومونگ هم ما بارها دیدیدم که جومونگ از دستیابی به همسر و فرزند و مادرش به خاطر نیت و هدف والایی که داشت، فاصله گرفت . جایی که یونگ پو به سراغ جومونگ رفت که باهاش معامله بکنه اما ناموفق شد این جا، هدایت الهی و دست الهی به کمک سالک اومد و اون رو نجات داد، این جا جومونگ داشت دچار ضعف می شد اما حق تعالی از به ناحق رفتن جومونگ، جلوگیری کرد .
شاید به سخره بگیرید این حرفای میثم رو، اما اینها همه حقیقت داره، اگه به سخره گرفتید، حتما در مقابل آینه بایستید و بپرسید به کدامین دلیل قبول نکردید ؟
در مورد شیئ های کمان و زره فولادی :
کمان یه اسلحه است برای از بین بردن و زره فولادی یه ابزاره برای دفاع از خود، اول باید سر خیلی از تعلقات رو ببریم و بعد باید برای ادامه راه بتونیم در مقابل حملات دشمن (امتحانات سخت راه) از خودمون دفاع کنیم .
شیئ کمان فقط یه نیرو هستش، یه ندای روحانی یه ندای فطری، و میشه گفت همون عشق، اولین ابزار راهه
اما شیئ زره فولادی هم جالبه، نماد یقین پیدا کردنه، همون رندی خودمون که توی بحث های قبلی گفته بودم، همون اجرای عادلانه اصول هستش، یکی شدن با منطق راه .
و این امر و این اتفاق، باعث میشه که سالک در مقابل خطرات حوادث بیرونی، کاملا و بطور صددرصد، محفوظ بمونه .
نمی دونم دقت کردید یا نه، جومونگ صادق بود، ببینید اگه همه مراحل راه رو بریم اما صداقت نداشته باشیم، در حقیقت هیچ راهی رو جز تباهی نپیمودیم، دقیقا مثل ابلیس .
ابلیس هیچ وقت صادقانه خدا رو بندگی نکرد، به جایی رسید که تباه شد، دستش رو شد، خلقت آدم (ع) برای سایر مخلوقات یک امتحان ویژه الهی بود . ابلیس باید سجده می کرد چون خدا دستور داده بود، اما غرور ابلیس اجازه نداد، و بشنوید از میثم، بندگی و غرور در تضاد قرار دارند .
شیئ آینه رو هم که عرض کرده بودم .
اگه یه نگاه به پست قبلی بکنین و خوووب بخونین، تشابهات معنوی زیادی با این پست داره .
۱۷ مرداد 1388