من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

move don't drift

what are you waiting for, while you believe in something?

god's way

everything is gonna be all right; this has been predestinated.

لقد خلقنا الانسان فی کبد

اگر عشق تنها و تنها یک ویژگی داشته باشد، این است که هرگز ماندنی نیست. بخشی از ماهیت شیدایی عشق ناپایداری است.


شناخت چیزی که می طلبیمش کلید دست یافتنشه؛

ای کاش معلمی بودم که میتونستم اینو به دیگران یاد بدم. حاضر بودم برای انتقال این فهم سرمایه طلایی هستیم رو صرف کنم.

چقدر آدم که پی عشق رفت در حالی که عشق رو پایدار تعریف میکردن.


چقدر زود پیر شدم. چقدر زود مثه آدمای سالخورده افسوس اینو میخورم که دیگران از چیزی که من تجربه کردم و سعی میکنم با کمال بی منتی و دوستی تقدیمشون کنم تا فقط تجربه رو از نو تجربه نکنن ولی چه بی اثره تلاشم.


آره حق با توئه، مهم نیس پیغمبر اولی العظم باشی یا یکی از هزاران پیامبری که اسمشون هم بعد از مرگشون مرده، پیام.بری به مثابه خواهان نور کردن کسانیه که تو تاریکی به دنیا اومده و زندگی کردن. در حالی که هرگز کمترین درک و فهمی و حتی خیالی و توهمی از روشنایی نداشته اند.


به دور ستون های نامرئی نظم خلقت بگردیم تا کمی از عمق کلمه رو درک کنیم. یادگرفتن توهم است. هر بعدی از دانش طعنه ایست به جهل و نادانی بشر. هر یافته ای، پنجره ایست به وسعتی بیکران از نادانسته ها و ندیده ها.


منو از غرور تهی کن حتی اگه به قیمت از دست دادن همه چیزم تموم بشه.


فقط نمیدونم چطور تعادل بین درخت کنار جاده و قله آرمان هامو برقرار کنم.

نظری بر نظر «فرهنگ نشر نو»

«خوانندگان محترم توجه دارند که مساله ملال معضلی است که انسان معاصر را بیش از همیشه درگیر خود کرده است و بی تردید بخش مهمی از آن نتیجه استیلای تمدن ماده گرا و دور شدن انسان از معنویات است. روشن است که آرا و نظرات اندیشمندان غربی تابع مکتب فکر خاص هر یک از آنهاست و جای نقد فراوان دارد. ناشر (فرهنگ نشر نو)».
این پاراگراف برای کتاب فلسفه ملال نوشته لارس اسونسن توسط ناشر و در ابتدای کتاب آورده شده که گویی نظر ناشر این بوده است.

1. اساسا و زبیخ با این ایده که ملال به وجود اومده مخالف هستم. در صورت بوجود اورده شدن ملال، سوال من اینه که کی بوجود آورده؟ چطوری بوجود آورده؟ در چه زمانی بوجود آورده؟
این سوالات پاسخ ندارن چون ملال همیشه بوده و همیشه خواهد بود مثل خوشحالی مثل زیبایی. هر بار کسی با ملال مواجه میشه و این فرایند ما رو به غلط میندازه و به نظرمون میرسونه که ملال برای شخص بوجود اومده.

2. ملال چیزی مثل جزای یک عمل غیراخلاقی غیر دینی یا غیر انسانی و یا هر عمل نادرست و ناخوشایند دیگه ای نیست. هچنین چیزی شبیه به عاقبت روش زندگی جدید بشر، چیزی که ناشر اینجا یادداشت کرده که «ملال نتیجه استیلال تمدن ماده گراست» هم نیست. چرا که کسی نمیتونه عمدا به ملال برسه و با ملال مواجه بشه.

ملال چیست.
صحبت این نیست که در ملال چه اتفاقی میفته و ما چه حالی داریم. بلکه خود ملال چیه. من میگم رخوت نظری است و تمام. ساده ترین راه اثباتش اینه که ملول ترین آدم روی زمین به محض اینکه الهام و انیگزه ای درونش شکل میگیره سریعا از حالت ملال خارج میشه.

چرا وقتی ملولیم ملول تر شدن راحت تره و خروج از ملولی سخت تره؟
پاسخش ساده س: چون تلاش ذهنی میخواد. تلاش دخانی میخواد. در حالت ملول اون چیزی که از بین رفته تمام اساسنامه ها و بنیادهای نظری هستن. بنابراین تلاش ذهنی در این حالت مثل شنا در اقیانوس آرامه که حتی نمیدونی به کدوم سمت داری شنا می کنی. پس تلاش دخانی در شرایط ملال بسیار سخت تر از چیزی هستش که ما فکرشو میکنیم. اما ما میتونیم قبل از اینکه درگیر ملال بشیم اینو در ضمیر خودمون حک کنیم که اگه دچار ملال شدیم با تلاش ذهنی باید برش فایق بیایم.

درمان ملال انگیزه و هدف گذاریه اما مسکن هم داره.
بسیاری از معتادین به الکل و مواد مخدر و غیره یک گام قبل از اعتیاد، ملول بوده اند بلاشک. مصرف الکل و مواد از ملولیت اونها میکاسته و این درد روح سا (که بعدا در پست های بعد میبینیم چقدر برای کمال بشر ضروریه) برای مدتی ساکت میشده. درد دخانی، درمان دخانی داره و همچنین مسکن دخانی. اعتیاد در اثر زیاده روی در مسکن دخانی پدید میاد. تقریبا همه معتادین پس از ترک دچار مشکلات پسا-ترک میشن که اگه این مشکلات رو بزنن کنار کم کم بر میگردن به سرخط داستان چرا معتاد شدم. که همون ملال و مسکن هستش. تازه میرسن به جایی که باید با مشکل بزرگ تر یعنی ملال مبارزه کنن.

ملال خوبه یا بد. مگه نگفتی برای کمال بشریت لازمه؟
ملال درده. درد به خودی خود خوب نیست اما موجب حرکات پیش برنده میشه. از این بابت گفتم برای کمال بشریت لازمه. هر ادمی در هر مرحله ای از زندگیش داره ارزوها و اهدافی رو دنبال میکنه. اگه به همه اونها در یه لحظه برسه دچار بی انگیزگی میشه و شدیدا مستعد مواجهه با ملال. همچنین اگه به هیچ کدوم از اهدافش نرسه و تلاش هاش بی ثمر بمونه هم شدیدا مستعد مواجهه با ملال میشه. در هر دو حالت مشکل شخص مشکل نظریه. نظریاتش یا به انتها رسیدن و یا اصلا جامه عمل نپوشیدن. خب چه اتفاقی میفته؟ یا در ملال می میره و یا طی تلاش های دخانی وارد فاز جدیدی از حرکت در مسیر کمال میشه. قانون بقا اینجا هم حرف برای گفتن داره.

توصیه من برای عبور از ملال و قدم گذاشتن به کانال بالاتر.
دست کشیدن مقطعی از ارمان ها و اهداف. هدف گذاری های کوچک و خرد. تبیین اهدافی در سه سطح که با تلاش روزانه و تلاش هفتگی و ماهانه براحتی به دست میان. و بعد حرکت در راستای محقق کردن این اهداف. این روش به طرز معجزه آسایی شما رو از ملال خارج میکنه که هیچ بلکه وارد فاز جدید میکنه و دستیابی به اهدافی حتی بزرگتر از اونچه قبلا در ذهن داشتید رو براتون متصور میکنه.

مراقب ملال باشید. انتظارش رو داشته باشید که در خوش امیدترین لحظات زندگی پای شما بلغزه و ناگهان خود رو در قعر دره ملال پیدا کنید. برای تقویت بنیه دخانی خود همیشه تلاش کنید. این به شما در مواجهه با ملال کمک میکنه.
هشیار باشید ملال مال دیگران نیست مال همه س. مال افسرده ها نیست مال خوشحال ها هم هست. مال کسایی که شکست خوردن نیست به سراغ موفق ترین ادما هم میره.

The companionship is an act of getting tegether i.e. a sign of singularity

ما اغلب اوقات از آروم کردن و تسلی دادن خودمون قاصریم و ناتوان اما وقتی پای آروم کردن دیگران وسط باشه خیلی بهتر این کار رو انجام میدیم و باعث تسلی میشیم. رمز این تضاد در گفتاری که استفاده میکنیم نیست. چرا که اگه تجربه کرده باشید همون چیزایی که به خودمون میگیم اما آروم نمیشیم رو به دیگران میگیم و تسلی پیدا میکنن. در ایمان نداشتن به حرفایی که به خودمون میزنیم هم نیست چه بسا دیگران هم در درون خودشون باوری به حرفای آرامبخش ما ندارن.

واقعا چه چیزی هست که تفاوت ایجاد میکنه تا من نتونم خودمو آروم کنم اما بتونم دیگری رو تسلی بدم؟ در آروم کردن خودم ناتوان و در آروم کردن دیگران توانا باشم؟