من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

ارتفاع مفسر

حادثه مهم داریم و حادثه معمولی داریم و غیره

هر حادثه ای یک واقعه است

این واقعیت را همه ما می بینیم.

هر حادثه یک تفسیر هم دارد

تفسیر به حادثه یک زاویه برداشت می بخشد

ما از طریق این زاویه حادثه را درک میکنیم.

آنچه که ما از حادثه درک میکنیم تاثیری است که حادثه بر ما گذاشته است.


اگر حادثه یک واقعه است و ما می توانیم آن را ببینیم چه نیازی به تفسیر است؟

هر واقعه یک حقیقتی هم در خود پنهان دارد.

برای دستیافتن به آن حقیقت، باید از زاویه ای فراواقعی به آن حادثه نگاه کرد.

تفسیر قرار است این زاویه فراواقعی را مهیا کند.


اما سوال اساسی این است:

تفسیر حادثه چقدر به حقیقت حادثه نزدیک است؟


شاید مهمترین مشکل بشر در بهره بردن از «تاریخ»، تفسیر حوادث باشد.

ما باید بپذیریم که تفسیری که از جانب حاکم القا می شود یقینا یک رو دارد و آن هم نفع حاکم.


نام را باز ستانیم از پشه از ابر از تابستان

از حوادث تاریخی

از غدیر خم!

عصن چاره چاره یابی است

 اونروزا که هنوز یوتوب رو گوگل نخریده بود شعله آدرس تونی رو بهم داد. آره، جای پاش همه جا هس :) اینجا میگه «فاکتور تعیین کننده منابع نیست، چاره یابی است» من باهاش موافقم. کاملا. یه شات گذاشتم ازش که حالشو ببرید ^_^ مال جوونیاشه @_@ صد سال قبل شعله ازش تعریف میکرد =)


عاشق این حرفشم:

The only problem we really have is we think we're not supposed to have problems! Problems call us to higher level - face and solve them now

عاجزم که بی مزد برای تو حرکت کنم

اگه نویسنده می شدم ازم استقبال نمیشد شاید بخاطر اینکه قبل از نوشتن احتمالا قناعت رو یاد می گرفتم. اگه نویسنده شدید قناعت نکنید. قناعت قلم رو خواهد فرسایید.

اگه به قلم پر و بال بدید نوشته به خواننده شوق پریدن میده؛ و بدونید که پر و بال قلم تجارب نویسنده س. ناب ترین نوشته های بشر اونهایی هستن که در حین تجربه فراق نوشته شدن. برای تعالی قلم تجربه رو تعالی بدید.

روبروی یه آینه اونقدر خیره به خود بمونید تا یقین پیدا کنید این چهره هیچ جایی در نوشته شما نداره. از خودتون بگذرید وگرنه دامن نوشته رو به تصنع آلوده می کنید.

اگه از نوشته های دیگران می خونید حتما به سراغ نوشته هایی برید که علاقه ندارید در غیر اینصورت نوشته شما فرزند فلج مغزی قلم شما خواهد شد.

چرکنویس زاده نویسندگی است ولی روان نویسی فقط در بعدی از نویسندگی به دست میاد که چرکنویسی نفی می شه.

هر قیدی بین نویسنده و انتشار نوشته، زنجیری است که ذوق نویسنده رو به بند می کشد؛ چرا که هنر عرضه می کند تبعیت نمی کند!

با کنار هم چیدن کلمات، نویسنده پاش رو تو کفش خدا می کنه. نویسنده باید مقید به تعالی جامعه باشه؛ سرگرم کردن رو به عهده دلقک بذارید.

طبیعت نگاره مجسم درون آدم است. هر چه بیشتر سر به دامن طبیعت بذارید چشمه های بیشتری از درون رو پیدا میکنید.

فراموش نکنید که هیچ گوهری فراوان نیست؛ فراوانی دلیل بر حشو بودن نوشته هاست.

رویا ببینید. روان کننده حرکات قلم منطقی نویسنده خیال پردازیه. مراقب باشید که خیال پردازی مثل بالون سواریه؛ بالونی که اونو باد می بره اگه کنترلش نکنید.


دریانوردانی که به دنبال نجات خویش هستن چشم به رویت فانوس ها بستن و دریانوردانی که به دنبال اکتشاف هستن در دست فانوس دارند.

کیمیاگری از مسیر شکست می گذرد

ای کسی که حرکت می کنی هشیار باش که در مراحلی حتما شکست می خوری و به زمین میفتی. در این شکی نیست.

این به معنی باختن نیست.

پذیرفتن شکست و در مرحله شکست ایستادن باختن است.

وجود کلمه «دوباره» در گرو شکست خوردن و از سرگیری مجدد راه و حرکت است.

دوباره را تکرار کن، این رمز موفقیت است.

My left foot

Although, I've always written my ideas and thoughts in this page but now I'm honored to quote an inspirational passage from Christy Brown here.

"I was born in the Rotunda Hospital on June the fifth, 1932. There were 22 children in all, of which 13 survived. It would not be true to say that I am no longer lonely. I have made myself articulate and understood to people in many parts of the world, and this is something we all wish to do whether we're crippled or not. Yet, like everyone else, I am acutely conscious sometimes of my own isolation, even in the midst of people. And I often give up hope of ever being able to really communicate with them. It is not only the sort of isolation that every writer or artist must experience in the creative mood if he is to create anything at all. It is like a black cloud sweeping down on me unexpectedly, cutting me off from others. A sort of deaf-muteness. I lay back in my chair while my own left foot beat time to a new rhythm. Now I could relax and enjoy myself completely. I was at peace. Happy."

پیامد انتخاب پایان ندارد

من یه آدم معمولی و پایین تر از سطح متوسط ایرانی جماعت هستم.

بعد از فراغت از تحصیل، دو مسیر شغلی برام میسر بود: دولتی و آزاد. یه موقعی به هر دوش فکر میکردم که هم یه شغل دولتی داشته باشم و هم یه شغل آزاد در کنارش. وقتی به مرحله انتخاب رسیدم، زمانی بود که هیچ فکر تازه ای در مورد شغل نکرده بودم و بنابراین همون ایده قبلی رو پی گرفتم. مدتی گذشت و نتونستم شغلی دولتی به دست بیارم. در اون موقع یه مقدار تغییرات داشت تو وجود من شکل میگرفت. شغل آزادی که از قبل بهش فکر کرده بودم رو برای اجرا برنامه ریزی کردم. فیلد تحصیلی و شغل مورد نظر یه مسائل خاصی برای خودش داشت. هنوز تغییرات در وجود من داشت ادامه می یافت. اینجا استپ کردم زدم روی ترمز. نمیدونم سنگینی چه فکری روی زانوی پای من افتاد و ترمزمو کشید فقط میدونم استپ کردم. مسائل ناجوانمردانه ای در پس شغل آزاد مد نظرم و همچنین تخصصم وجود داشت. در همین دوران بود که روزی دیدم روی خط قدیمیم که تو پرونده تحصیلیم به دانشگاه داده بودم یه تماس ناموفق ثبت شده. همیشه تماس های ناموفق رو خودم میگیرم تا اگه کسی کاری داشته بتونم باهاش صحبت کنم. بهش زنگ زدم، شنیدم: مرکز کنترل نمیدونم چی چی داده... یادم نیست دقیقا چی گفت فقط فهمیدم از مرکز مدیریت راهبردی افتا تماس گرفته بودن. با اپراتور صحبت کردم گفت نمیدونم کی بهت زنگ زده. مدتی گذشت و بار دیگه تماس گرفت و بار دیگه و بارهای دیگه و همش ناموفق (چون هیچ وقت اون خط قدیمم رو دنبالم نمیبرم). حدودا یک سال تا یک سال و نیم تماس میگرفت تا یکبار اتفاقی اون خط پیشم بود و صحبت کردیم و متوجه شدم که برای شغل نمیدونم چی چی به یه تحصیل کرده آی تی نیاز دارن. خب من رزومه نفرستادم. پی اون شغل نرفتم. نمیرمم. شباهت دلیلم برای رد این شغل و کنار گذاشتن اون شغل آزاد و عدم ورود به شغل دیگه ای مبتنی بر تحصیلاتم به اندازه پیوند بین دو برادره.

من یه آدم معمولی و پایین تر از سطح متوسط ایرانی جماعتم. بیکارم. درآمدی ندارم؛ امکانش بود و هست که داشته باشم. من فقط انتخاب کردم که به استثمار فکر کمک نکنم.

Smith: You must be able to see it, Mr. Anderson

!You must know it by now-

!You can't win-

!It's pointless to keep fighting-

?!Why, Mr. Anderson? Why? WHY DO YOU PERSIST-

.Neo: Because, I CHOOSE TO

همه اختیاری که آدم داره اینه که سر چند راهی ها امکان انتخاب کردن براش میسره. درستی راه صعب العبوری هستش که خیلی کمرنگه؛ لا به لای راه های راحت و پر رنگ و پر زرق برق که هر کدومشون به هزار دلیل موجه جلوه داده میشن مهجور و بی رهگذر گم شده. تو بحبوحه انتخاب راه نباید یادم بره که هیچ انتخابی از بین نمیره. انتخاب موجودیتی هستش که از لحظه خلق تا پایان جهان باقیست. انتخاب نامیراست. تولدش به اراده آدمه اما مرگ نداره.

چشم باز کن

من سال ها نماز خوانده ام.

بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم.

در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.

روزی در مسجد بسته بود.

بقال سر گذر گفت:«نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید»!

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد.

و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم.


به نقل از سهراب سپهری،

کتاب «هنوز در سفرم» به اهتمام پریدخت سپهری.

واقعا که از ماست

اف بر ایرانی جماعت. همین. دلار میشه 14 (عصن این جمله دلار چنده مزخرفه ولی دیگه شایع و رایجه بدبختانه) بعد کیف میکنیم که ماشینمون (اونی که داریم نه اونی که نداریم و قصد داریم بخریم) گرون شده. یه خنده از اون پایینای دل میکنیم اینجوری =) به به. مغازه داره کیف میکنه که 30 تا گوشی خریده بوده 50 تومن حالا شده 150 تومن بازم از اینا =) به به. از دلار که بگذریم، اگه تو یه رسانه غیررسمی آشغالی شایعه کمیاب شدن پیچ کمک فنر پیکان رو بخونیم هجوم میاریم هر چی پیچ کمک فنر واسه هر چی ماشین هست رو میخریم =) کیف میکنیم عصن. از همه میزنیم جلو به به. طرف (فامیل دورمونه) بالای 70 درصد جانبازی داره دو سه تا شغل داره خونه ماشین همه جوره تامینه. همه چی هم عمده میخره من جمله برنج. یادمه چند سال پیش شایعه شد که برنج هندی کمیاب شده به به =) فرصتی برای نشون دادن شعور و لیاقت ایرانی جماعت =) کیف میکردن ملت میرفتن تو صف می ایستادن و هییییی برنج میخریدن. این طرف هم خودش گفت که 7 تا گونی داشتیم مکررا هیییی رفتم تو صف و هییی برنج خریدم الان 20 تا گونی داریم به به =) درود به شرفت که نشون دادی ایرانی هستی. خودمون، منظورم از خودمون خود ملت هست نه دولت، به مسائل و مشکلات دامن میزنیم بعد شیعه علی هستیم که میگن دین فقط اسلام فرقه فقط شیعه علی. به منکر علی بگو نماز خود غذا (املاشو بلدم خخخ) کند خخخ واقعا غذاست این دولا راست شدن و عین غین کردن و بلغور کردن کلمات مبهم عربی نه عبادت. ایرانی بد، بمیر و مرز خریت و جهل رو به فراترها نبر خواهشا. مردشور خودمونو ببرن که به چه ستمگرایی رای دادیم (به خیال اینکه فلانی شعارش عدالته و یا فلانی به روابط دختر و پسر آزادی میده خاک بر سر خودمون خاک سیاه بر سرمون عه عه عه عه عه) که یوغ فرمانبری به گردنمون ببندن و هر غلطی میخوان با اقتصاد بکنن آب هم از آب تکون نخوره. از ما جیک از حاکم مجازات. در کمتر از یک دهه، ارزش پول توی جیبمون 8 برابر کم شده! به خدا قسم یه قرن دیگه مردم میگن این کاهش پول ملی در دهه 90 شایعه بوده است مگر چنین چیزی ممکن است؟ به قول یکی از بروبچز میگفت من دیگه ایمانم به امام زمون کامل شد چرا که اگه تو امریکا یک دهم این فجایع اقتصادی رخ میداد کلا نابود و محو میشد ولی اینجا آب از آب تکون نخورده مملکت مثه ساعت داره کار میکنه مگه میشه چیزی به جز قدرت ماورایی امام زمون رو تصور کرد که مملکت رو میچرخونه هاهاها

از این وضعیت استفاده کنیم و صفت «دنده پهن» رو شرح بدیم ههه دنده پهن به کسی میگن که هر چقدر میدوه بازم از تورم عقب میفته در این حال باز هم از اوضاع راضیه. ما رو به بدبخت و خوار بودن خو دادن.

نقدینگی و بی عرضه گی

نمیتونن برای صرف نقدینگی جهت ایجاد کنن و نمیتونن برای نقدینگی محل خرج پیدا کنن تنها راه چاره رو در این می بینن که نقدینگی رو کم کنن. از اونجایی که روشون نمیشه حقوق ها رو کم کنن خخخ دیگه والا این یکی رو روشون نشد خخخ ارزش نقدینگی افراد حقیقی رو کم میکنن با افزایش نرخ دلار. تنها قدرتی که میتونه ارزش ریال رو کم و زیاد کنه عاغایون هستن که هر بار یه بی انصاف پیدا میشه و به بهانه ای این کار رو انجام میده. این جدیدترین شیوه در کاهش نقدینگی یه جامعه س که تنها و تنها از عهده عاغاهای ایرانی بر اومده و بس. تاریخ به خودش چنین تدبیری ندیده.

پایان سال 96 شما 100 میلیون تومن و یک قدرت خرید مشخصی داشتی الان هم 100 میلیون تومن داری اما قدرت خریدت 60 درصد کاهش پیدا کرده. این دقیقا همون اتفاقی هست که وقتی نقدینگی هات کم بشه رخ میده. فرض کن 100 تومن داشتی الان 40 تومن داری، 60 درصد قدرت خریدت کم شده. گفتن اگه نمیتونیم پول مردم رو ازشون پس بگیریم، در عوض، میتونیم ارزشش رو کم کنیم، نمیتونیم؟ میتونیم یوهاهاها به قول اون قبلیه: میشه... چرا نمیشه؟ خخخ میشه :))

بعد جالبه که حتی با این کار هم تز مسخره شونو که میگه «افزایش نقدینگی باعث افزایش تورم میشه» رو نتونستن دفاع کنن و عن قریبه که ایران از شدت تورم یا بترکه یا به مرز بی وزنی برسه و بره بالا خخخ

اگه تورم هنر میبود قطعا ما بازم آخرین می بودیم از بس لایقیم لامصصصب پفففف

نقدینگی کویت چند برابر ایرانه؟ تورمش چقدره؟ سرانه ش چقدره؟ دهک هاشون چطوره؟ رفاه اجتماعیشون مگه از اسکاندیناویایی ها بالاتر نیست؟

به قول سهراب: «چیزهایی هست که نمیدانم، میدانم که...» منم میدانم که تنها موردی که باعث شد اینشتین کران حماقت بشر رو مشرف به بی نهایت بدونه چهره جهل ایرانی جماعت بود که از پس تیپ حسابی (از پیشرفته ترین نوع ایرانی) مشاهده کرده بود خخخ

مرز کفایت در حماقت به دورترین فاصله ممکن توسط ایرانی جماعت فرستاده شده و قطعا پس از چند میلیارد سال آینده و تداخل دو کهکشان راه شیری و اندرومدا باز هم ایرانی ها مدال تیتانیوم و ابرقهرمانی این فیلد رو حتی به اعراب جاهل تر از خودشون هم واگذار نخواهند کرد.

توهم درستی

تبادل کلمه بین زبان ها همیشه رایج بوده و به نظر میرسه ادامه داشته باشه. بعضی ها با این روند سر عناد دارن بعضی ها هم موافقن. من از جمله موافقین هستم :) به نظر من، در تبادل کلمه یک مساله اساسی و خطرناک وجود داره که متاسفانه بهش پرداخته نشده. اونهایی که با تبادل کلمه مخالفن مساله ای که مطرح میکنن در رابطه با از بین رفتن کلمات خودی بخاطر جایگزین شدن با کلمات بیگانه س و نظرشون اینه که اگه روند ادامه پیدا کنه از زبان خودی چیزی باقی نمیمونه بجز ساختار جمله و دستور زبان. حالا اول باید از این افراد پرسید که اصلا ریشه همین کلماتی که یک زبان داره به کجا برمیگرده! خواه زبان خودی رو فارسی خواه انگلیسی یا عربی یا هر زبان دیگه ای در نظر بگیریم.

مساله ای که مد نظر منه، در رابطه با درک و کاربردی هستش که کلمه بعد از تبادل در زبان جدید پیدا میکنه و در پس این فرایند، افراد متکلم به زبان جدید بر اساس درک و کاربردی که از کلمه تبادل شده دارن اقدام به درک متون زبان مادر کلمه میکنند. جالبه که هر چقدر تشابهات دو زبان بیشتر باشه تبادلات کلمه بین اون دو زبان بیشتره. مثلا برای فارسی و عربی (البته جنگ ایرانیان و اعراب شاید تاثیر بیشتری در تبادل کلمه بین این دو زبان داشته) بخاطر همپوشانی های حروف الفبا و تشابهات زبانی بسیاری از کلمات (حتی همین واژه «کلمه») تبادل پیدا کرده ند. متاسفانه مساله ای که مطرح کردم در درک و کاربرد کلمات عربی رخ داده. به طوری که اولا ما درک درستی از بسیاری از کلمات عربی نداریم ثانیابراساس این درک غلط اقدام به ترجمه متون عربی کرده ایم!

بعنوان یه مثال شفاف که میتونه اوج این مساله رو آشکار کنه، کلماتی هستن که بر وزن «فعّال» از عربی به فارسی تبادل پیدا کرده اند. خود فعّال در زبان عربی معنی «کاری = effective» میده در حالی که ما از این کلمه درک دیگه ای مبنی بر «پرجنب و جوش = active» داریم. حالا این درک غلط از این ریشه در ترجمه قرآن بویژه در رابطه با صفات خدا چه نتیجه ای میده. باز مثال ساده و روشن: توّاب. در ترجمه این کلمه از ابتدا به مشکل بر می خوریم اگه بنابر درک خودمون از فعال این کلمه رو ترجمه کنیم باید بگیم خدا بسیار توبه کننده است! اما چون این معنی رو نمیتونیم برای خدا در نظر بگیریم مساله رو ماست مالی کرده و تواب رو به معنی بسیار توبه پذیر ترجمه میکنیم! در حالی که براساس معنای درست فعال، ترجمه تواب چنین چیزی نمیتونه بشه. شاید شبیه بشه اما درست نیست.

حالا با این توضیحات، کسی میتونه ترجمه درستی از تواب داشته باشه؟



پ.ن:

بهترین مثال برای پرداختن به کلمه تواب سوره النصر هستش (به عقیده من). در هر پنج ترجمه رایج (قمشه ای، انصاریان، مکارم، فولادوند، خرمشاهی) کلمه تواب در این سوره به «بسیار توبه پذیر» ترجمه شده. ببینیم این ترجمه میتونه ارتباط منطقی بین اجزا سوره رو تکمیل کنه یا خیر.

آیه اول: چون یاری خدا و پیروزی فرا رسد (هر پنج ترجمه).

آیه دوم: و ببینی که مردم، گروه گروه، به دین خدا در آیند (هر پنج ترجمه).

آیه سوم: پس به ستایش پروردگارت نیایش کن (در این بخش اول با هم تفاوت دارند که بعدا در موردش بحث میکنیم)،

آیه سوم قسمت دوم: و از او آمرزش بطلب،

آیه سوم قسمت سوم: که او بسیار توبه پذیر است.


یاری خدا و پیروزی چیزی هستش که همیشه در تئوری های دینی بشارت داده شده و همه ما منتظرش هستیم. چنین چیزی همیشه در حال رخ دادنه اما دامنه و شعاع پراکنش هر کدوم متفاوته. گاهی اوقات این رو آدم در درون خودش حس میکنه بدون اینکه دیگران چیزی درک کنن گاهی هم دنیا خبر میشه اما ما بی خبریم. نکته مهم اینه که این بشارتی از سوی عالم غیب هستش که برای ما نشانه ای از درستی اندرزهای عالم غیب به حساب میاد.

داخل شدن مردم در دین خدا، نتیجه منطقی از رویت نشانه ای هستش که به مردم اثبات میکنه که اندرزهای عالم غیب درست بودند. بدین صورت که: اگر خدا نشانه ای از صحت اندرزهای غیبی رو به ما عرضه کنه، آنگاه، ما به دین خدا داخل می شویم.

اونچه که به تبع «اثبات درستی اندرزهای غیبی» و «ورود مردم به دین خدا» بهش امر میشه، (فسبح به حمد) تسبح به حمد هستش و این فعل با «فَ به معنی پس» شروع میشه که نشون میده در تبع چیزی آمده. بنابراین اینجا، در یک سطح بالاتر، یک رابطه منطقی دیگه ای داریم. از اونجایی که بین آیه اول و آیه دوم ارتباط با «و» برقرار شده این استنباط میشه که همیشه این دو با هم رخ خواهند داد و در رابطه منطقی سطح بالاتر این دو تشکیل دهنده فرض منطقی (اگر) خواهند بود. بدین ترتیب داریم: اگر بشارت های مذهبی به وقوع پیوستند آنگاه تسبیح به حمد پروردگار گوی.

بخش دوم آیه سوم هم با «و» شروع میشه که وصل کننده دو بخش بهم هستش و نشون میده این دو از همه جدا نباید بشن. رابطه منطق رو ویرایش میکنیم: آنگاه تسبیح به حمد پروردگار گوی و طلب آمرزش کن.

قسمت سوم آیه سوم خدا رو با صفت یا اسم تواب یاد میکنه. قسمت سوم، پایان بخش روابط منطقیه و نمیتونه خودش بی ربط به مطالب قبلی باشه. اینکه خداوند توبه پذیر است (بعدا اگه تونستم از نظر فلسفی هم بحث میکنیم که اصلا میشه گفت خدا توبه پذیره یا نه) ربطی به یاری خدا و پیروزی و در نتیجه ورود مردم به دین خدا نداره همچنین ربطی به وقوع بشارت های مذهبی و تسبیح خدا هم نداره! حتی میشه این قسمت سوم رو (اینطور که ترجمه شده) حذف کنیم و خدشه ای به منطق و معنای این سوره وارد نشه. در این صورت سوال پیش میاد که: آیا آیات قرآن حاوی کلمات و عبارات حشو هستن؟


کسی هست که بتونه نشون بده، برخلاف صحبت های من، قسمت سوم از آیه سوم با مطالب قبلیش رابطه منطقی داره؟


حالا اگه برگردیم به معنی درست «فعّال» و سعی کنیم تواب رو بر این اساس ترجمه کنیم اونوقت چی میتونیم داشته باشیم: این کلمه باید قابلیتی رو توصیف کنه که در امر توبه تاثیرگذار و سازنده است. خیلی ساده اگه بگیم: توبه ساز.

بریم سراغ ترجمه قسمت سوم از آیه سوم: براستی که او توبه ساز است.

خدا درستی بشارت های مذهبی که خودش بواسطه پیامبرانش به مردم رسونده رو با یاری و پیروزی اثبات میکنه و مردم با مشاهده این اثبات، به صحت بشارت ها ایمان میارن و به مکتبی که بشارت هاش اثبات شده رو میارن و بهش می پیوندند. پس تو (تو در اینجا مجاز از انسانی هستش که این واقعه رو مشاهده میکنه) تسبیح گوی به حمد پروردگار باش و از او آمرزش بطلب، براستی که او توبه ساز است. آها حالا منطقش مشخص شد.

توبه سازه چون با یاری خودش پیروزی ایجاد کرده و به تبعش مردم رو به دین مومن کرده و این برای کسی که روزی مومن به دین بوده و حالا (بازه ای که آیه دوم به وقوع می پیونده) سرباز زده نشانه ای برای اثبات تئوری های دین به شمار میاد. حالا با این وضعیت، انتظار میره که این شخص پشیمان بشه و ایمان تازه ای بدست بیاره در این صورت ابتدا به حمد خدا تسبیح میگه و سپس طلب آمرزش میکنه.

واسه دوست عزیزم سالی گلی

آدم (گر چه حیوان هم همینطوره) هر برخوردی با هر موجودی میکنه در اولین گام سعی داره که اون موجود رو با دانش خودش جمع بزنه. برای اینکار، بسته به تازگی ویژگی های هر موجود، فرصتی برای شناساییش صرف میکنه. هر چقدر موجود عجیب تر باشه، وقت بیشتری براش صرف میکنه تا اونو بشناسه. خب این شناسایی به هیچ عنوان کامل از آب در نمیاد و صحت و سطح اون با دانش قبلی شخص در ارتباط مستقیم قرار داره. بنابراین، هر شخص متناسب با دانش خودش، یک چیز جدید رو شناسایی میکنه. از این به بعد، در هر برخورد اون شخص با اون چیز جدید، دیگه شخص سعی در کشف و شناختش نمیکنه بلکه «سعی در تشخیصش میکنه».

تشخیص دادن امری هستش که از نظر معرفتی، بعد از شناخت قابل انجامه (به این قسمتش کاری نداشته باشید، اگه سوال دارید یا کنجکاوید امیدوارم بتونم جواب بدم اما در همین حد که گفتم برای این موضوع کافیه).

خب حالا بریم سراغ آشنازدایی. دیگه فک کنم معلومه که آشنازدایی یعنی چی. من در برخورد با چیز/شخص آلفا - طبق روالی که توضیح دادم - شناخت ازش پیدا میکنم. از این بعد مغز من آلفا رو در دسته شناخته شده ها قرار میده و تنها به تشخیصش می پردازه. اما متاسفانه همونطور که گفتم، درک من از آلفا که متناسب هست با دانش قبلی من، ناقصه و درواقع باید گفت که من آلفا رو درک نکرده ام. در حالی که، قرار هم نیست که دیگه الفا رو مورد کنکاش قرار بدم (بجز مواردی که مغز به دلیل ورود دانش جدید متوجه میشه که بعضی از شناخته شده ها رو باید از حیث موارد جدید هم کنکاش کنه) و اینجا یعنی من و الفا با هم آشنا شده ایم. زدودن این آشنایی، باعث میشه که من فرآیند شناخت الفا رو از سر بگیرم.

زدودن آشنایی (آشنازدایی) میتونه غیرعمدی یا عمدی باشه. غیر عمدی رو تو پرانتز گفتم تقریبا چطوری هستش. اما عمدی چطوریه. عملا هر دو مثه هم هستن اما تفاوت بسیار مهم و ارزشمندی اینجا وجود داره. همونطور که تشخیص فعلی هستش که بعد از شناخت قابل انجام دادنه و این یعنی با پیشرفت در مسیر معرفت باب تشخیص باز میشه، اینجا هم کسب دانش جدید مرتبا باعث برهم خوردن آشنایی های قدیمی میشه و ما ناخودآگاه فرایند شناخت رو برای جواب دادن به متغیرهای جدید اجرا میکنیم تا زمانی که (بحث اینجا یه شاخه دیگه پیدا میکنه که اگه ورود کنیم از بحث اصلی خیلی فاصله میگیریم) برهم زدن آشنایی ها یکی از وظایفی میشه که شخص به طور چرخه ای/حلزونی خودش انجام میده.... و کار در نهایت به مرحله ای میرسه که باب کسب ایمان تازه باز میشه و الی آخر...

در عمل، باید گفت که شبکه ای از آشنازدایی های غیرعمدی باعث شکل گرفتن قابلیتی میشن که شخص رو در انجام آشنازدایی ها توانا میکنه. تفاوت ارزشمندشون اینه که عمد در آشنازدایی تنها در بستری شکل میگیره که عاری از تعصب، جانب داری، تعلق و پیروی باشه و برعکس باید غنی شده از آزادگی، عدالت طلبی، استقلال طلبی و تفکر باشه و مساله اینه که تا به طوری گسترده آشنازدایی های غیرعمدی شکل نگیرن، چنین بستری به دست نخواهد آمد. میتونیم بگیم که آشنازدایی عمدی مرحله ای در معرفته که بعد از عبور از شبکه ای از آشنازدایی های غیرعمدی قابل دست یافتنه. رمز دستیابی به گستره ای از آشنازدایی های غیرعمدی، دانش جدید و غریبه. هر چقدر دانش تازه تر باشه، آشنایی های قبلی رو بیشتر ویران میکنه. هر چقدر ویرانگری بیشتر، راه دستیابی به گستره وسیع آشنازدایی ها هموارتر.

منطقا اینطوریه که دانش جدید، شک بر صحت شناخت ها میندازه. شخص برای رفع شک دوباره سعی در شناخت شناخته شده هاش میکنه اینبار با اعمال روش های جدید که نیاز شک جدید رو ارضا کنه. در این حالت، یا صحت شناخت ها تضمین میشه و اعتماد رو محکم تر میکنه یا صحت شناخت ها رد میشه و شخص خودش رو در فضایی می بینه که معلق شده و چیزی نیست که به اون تکیه کنه. به هم میریزه و در این حالت یا برمیگرده به مواضع قبلیش و دانش جدید رو رد میکنه هههه! یا به دانش جدید دل می بنده (البته در موارد پیشرفته شخص راه مطالعه و تحقیق بیشتر تا شناخت کافی رو پیش میگیره). جالبه که هر دو کار به یک اندازه قابل اعتماد هستن! خلاصه، این چرخه ادامه داره تا جایی که شبکه شکل بگیره یا اینکه شخص به طور عمدی در رو به روی ورود دانش جدید ببنده (متوجه دانش جدید میشه اون رو میبینه یا میخونه و میفهمه اما جدی نمیگیره). اینجا شخص به رکود میرسه و دیگه پیشرفتی نخواهد داشت. حالا شما فرض کن یه نسل اینطوری پرورش پیدا کنن! نسل بعدی سر از کجا در میارن (ضریب هوشی عمومی افغان ها از ایرانی ها بالاتره - طبق آمار بهداشت جهانی).


خدایا آتش مقدس شک را چنان در من بیافروز تا همه یقین هایی که در من نقش بسته اند بسوزند.

واژه ها را باید شست --- واژه باید خودِ باد، خودِ باران باشد...

بی گمان آنجا آبی، آبی است (این اوج عدالت سازیه).

گاه یک قطره آب که روی دست ما می افتد از همه دیدارها تازه تر است (کنایه به آشنازدایی نکردن ها).


حالا تو برو ببین تفکر نقادانه (Critical Thinking) چیه و چه کمکی میتونه بهت بکنه تا به آشنازدایی عمدی برسی. یه راهنمایی میکنم، اگه سه مرحله ورود دانش جدید، تخریب شناخته شده ها و از سر گرفتن روال شناخت رو روی یک محور به طور سری قرار بدیم، تفکر نقادانه بین ورود دانش جدید و تخریب شناخته شده ها قرار میگیره. تفکر نقادانه وسیله ای خارجی برای یافتن دلیلی در راستای از سر گرفتن دوباره شناختن شناخته شده ها قلمداد میشه. عصن باس گفت که یک روش آشنازدایی عمدی مصنوعی ناقصه.



تسبیح سیاه و سفید

یه ماه دیگه چنین روزی، سالرزو درگذشت ماری کوریه. خب من نمیخوام از ماری تعریف کنم جای تعریف نداره، میدونی که؟ مرجع تقلید نداشت، امام اولش هم بلد نیس کیه عصن مسلمون که نبود هیچی ولایت نمیدونم چی چی قیه رو هم قبول نداشت کلا اعمالش رو بر باد رفته حساب کن بره باااووو

امروز و یا یک ماه دیگه - فرقی نداره - یه خانمی مرد که صرف «شناخت» شد. من نمیدونم داشت کتاب ایمان رو ورق میزد یا نردبان ایمان در مقابلش آب میرفت، به هر صورت، اونقدر مومن بود که از هیچی نترسید. حتی از رادیواکتیوی که تشعشعش از تمام اجزای اتاق ماری به ایثار این خانم شهادت میده.

"Nothing in life is to be feared; it is only to be understood"

ما مدیون آخوندیم که این زن تونست این همه شناخت به سبد علم بشر اضافه کنه چرا که اگه سلطه آخوند به سرزمین ماری رسیده بود حالا این زن فقط حافظ قرآن بود و مفسر مفاتیح! و اسوه حجاب! و هنوز نوبل مفختر به ادای احترام به ماری نشده بود و هنوز بشر منتظر کاشف رادیوم و پولونیم و...

مارکو پولو می تازد

من که هیچ جای قرآن پیدا نکردم که بجای 1 روز روزه نگرفتن باس 60 روز بجاش گرفت. علاوه بر این، قرآن میگه کسایی که طاقت روزه گرفتن ندارن فدیه بدن. این طاقت با توانایی و با قابلیت فرق داره! آخوند تعبیرش از طاقت همون تواناییه !_! بعد حدیث جعلی هم کم نیست در این مورد. جالبه که حکمش رو به حدیثی از امام رضا نسبت میدن! درحالی که حکم روزه به سال دوم هجری برمیگرده و این یعنی بعد از پیامبر و سه خلیفه و 8 امام، تازه این حکم کفاره صادر شده و قبلش مردم نمیدونستن که کفارشو چه کنن خخخ جعل میکنید لااقل یه ذره روش قیاس کنید ببینید میشه یا نمیشه خخخ

کفاره 60 روز روزه رو قرآن برای کسی میاره که به سهو یه مومن رو کشته باشه و نتونه کفاره اصلی رو پرداخت کنه و این 60 روز روزه رو بجای کفاره اصلی بصورت جایگزین میاره. عاغایون میگن ما از همین استنباط میکنیم و میگیم که کفاره هر یک روز روزه میشه همین 60 روز... آخه عاغای عاغل، عمل قتل کجا، خوردن یک روز روزه کجا؟ که کفارشون مساوی باشه؟ کدوم عقل ناقصی میتونه اینو بپذیره؟

اسم خودشونم گذاشتن نشانه خدا خخخ بعضیاشون که دست خدا تو آستینشونه یا برعکس دست اینا تو آستین خداس D:

من فقط قصد روشن شدن و روشن سازی دارم و اگه من اشتباه میکنم یکی منو روشن کنه ^_^



تو دنیای ویدئوگرافی، هیچی رو به اندازه انیمه های ژاپنی دوست ندارم =)

از مارکو خوشم میومد دوسش داشتم ولی از سندباد نه D: همه قسمتاشو هم دارم ^_^