سینمایی درخت گلابی؛ داریوش مهرجویی.
یادآوری قول عاشقانه محمود به میمچه (گلشیفته فراهانی).
خبر ندارم که این آخرین باریست که او را می بینم
کف دست هایم می سوزد!
و به نظرم می رسد که اسم او را روی تمام بدنم خال کوبی کرده اند
میم: چطوری؟ نمیری یه وقت! ههه! راستی بیا دفترچه ت!
راستی راستی داری میری فرنگ؟
میم: دوا موا چی می خوری؟
می دانم عازم سفر است؛ پس تابستانی در کار نخواهد بود
نباید گریه کنم؛ هرگز!
هر جا تو بری، دنبالت میام
تا اون سر دنیا
باید منتظرم باشی، فقط پنج سال!
هر روز برات نامه می نویسم
هر روز
هر شب
بهت قول میدم ~_~
گریه توی دهانم است، توی دماغم، پشت پلک هایم
تب دارم و به نظرم میرسد که همه چیز، باغ دماوند و «میم» را خواب دیده ام!
بیبین!
می دونم که منتظری مثه درختات شکوفه بزنم - آخه از خودم رضایتی ندارم - و منی که دیده ام شکوفه به امید زده میشه
سرچشمه چشم امید من بی کرانی خودته :)
حوصله داریا
حوصله داری میای می نویسیا
-نوچز
- اتفاقا وختی حوصله ندارم می نویسم
تو اون انیمیشنه بود اسمشم همممممم آهان UP بود، اونجا که بادکنک ها کم بودن و خونه رو نمی تونستن بلندش کنن، چه فکر خوبی کرد لوازم خونه رو ریخت بیرون و سبک شد و رفت بالا
هی منم: "دوست دارد بردارد - خودش را بریزد دور"، مثه اون پیرمرده تو UP، ولی عزمش رو ندارم :/
یه دو هفته دیگه دفاع پروپزوال دارم فقط زمزمه همتم اینه که کارم به درد بخور باشه، همتمو بیدار کنه، اونلی.
آنقدر مسافر بوده ام که به خواب پرستوها راه یافته ام. و من هر روز خودم را دور ریخته بوده ام، اما امان از صفت کفش های اوستا نوروز که پیشانی ام دادش می زند.
به اندازه ناخن پام اگه همت داشتم تیشه فرهاد رو تموم کرده بودم.
انگار خع.لی حوصله ندارم /:
ولی مکالمه یک روز محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاهپرک های انتشار حواس سپید خواهند کرد
بی تو هم دریای بی آرام دل شاید به طوفانم کشاند
یا براند
.
.
.
دل به دریا می زنم تا که دل دریا کنم