-
something is coming down to me
سهشنبه 13 خردادماه سال 1399 00:12
It's never been unexpected though and also I have a feeling it's not accidental. let say it's planned. yes it is. some kind of aperture is opening; I can feel that. I must get prepared for the message.
-
بر وزن بلاهت
پنجشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1399 01:30
عجیبه که چند سالیه اصلا به سن و سالم هیچ اهمیتی نمیدادم به حدی که امروز یکی پرسید ازم چند سالته گفتم 35 سالمه. بعد به خودم گفتم بیشتره عااا! و بعد دوباره به خودم جواب دادم نه دیگه همین 35 اینا بودی دیگه! ولی من 38 سالمه :)) این یعنی دست کم 3 ساله که وجودم رو از هستی بیرون کشیده م. سه ساله که زندگی رو ایگنور کرده م....
-
بشر و مشکل
دوشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1399 18:54
تنها مساله ای که مساله است و همیشه وجود دارد چاره یابی است. هیچ مشکلی عاری از مساله چاره یابی نبوده و نخواهد بود.
-
کلمه ای چند؟
شنبه 23 فروردینماه سال 1399 01:38
مثلا «قدمت روی چشم» چند در میاد؟ اگه قرار باشه راستکی راستکی قدم کسی رو بروی چشم بذاریم که البته این استعاره س و در عمل یعنی قدمش رو به بهترین جا باز کنیم و بهترین مکان رو براش مهیا کنیم این چند در میاد؟ یه آدم چقدر باید هزینه کنه که بگن طرف آدم مهمون نوازیه؟ بهم بگن شجاع چقدر در میاد؟ و خب اگه بخوایم حساب کنیم این...
-
دستش رسیده به سطح یا ریشه ش به مبدا؟
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1399 19:32
باغ انباشته از تپش و نجوا و زمزمه است لبریز از هیاهوی حیاتی مغرور همه، بجز درخت گلابی که با بدنی خاموش و دست های خالی میان آن همه ولوله و رویش ایستاده و گوشش بدهکار به ملامت این و آن نیست.
-
The companionship is an act of getting tegether i.e. a sign of singularity
سهشنبه 19 فروردینماه سال 1399 12:58
ما اغلب اوقات از آروم کردن و تسلی دادن خودمون قاصریم و ناتوان اما وقتی پای آروم کردن دیگران وسط باشه خیلی بهتر این کار رو انجام میدیم و باعث تسلی میشیم. رمز این تضاد در گفتاری که استفاده میکنیم نیست. چرا که اگه تجربه کرده باشید همون چیزایی که به خودمون میگیم اما آروم نمیشیم رو به دیگران میگیم و تسلی پیدا میکنن. در...
-
بد و بدتر
شنبه 16 فروردینماه سال 1399 01:50
عرب ها بدن چینی ها بدترن آسیای شرقی (ظاهرا بجز ژاپن) مایه ننگ بشریتن حتی در انظار حیوانات. این نطر منه. البته جامعیت نداره. جهان شمول هم نیست. چرا همه چیز میخورن و چرا حیوون زبون بسته رو زنده زنده کباب میکنن زنده زنده آب پز میکنن؟ حیوونا رو خدا مسخر ادم کرده که ازشون بهره ببره و از طرف دیگه آقاییشون رو بکنه و این یعنی...
-
نظرشو دوس داشتم
سهشنبه 27 اسفندماه سال 1398 19:37
آنجلا مرکل از یه زاویه خیلی قشنگی درباره شیوع کرونا تو آلمان صوبت میکنه: This is putting our solidarity, our common sense and our openheartedness for one another to the test, she said. I hope that we will pass it میگه: «این همبستگی ما و درایت ما و مهربانی و کرامت ما نسبت به همدیگه رو به ورطه آزمایش می بره و من...
-
تو راست میگفتی
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1398 22:41
حقیقت سنگین است. از بار حقیقت است که ستاره معکوس می شود. ما اصل مطلب را ندیدیم و سایه ستاره را سیاه چاله نامیدیم. پایداری ش، استقامتش و از هر چیز مهمتر انتخابش مجذوب کننده است. هر چیز که از نزدیکی هایش رد شود جذبش می شود.
-
پندمیک
دوشنبه 26 اسفندماه سال 1398 17:06
من از سطح سیمانی قرن می ترسم
-
What's the situation I'm in
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1398 16:04
Is really God punishing me? Or, actually I'm being rewarded! I don't like the idea that says this is just the roll of the dice =|
-
به کدوم ترس احترام بذاریم
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1398 00:55
شاید آدم وقتی بمیره یعنی بعد از مرگش دیگه از چیزی نترسه! ولی وقتی بمیره که دیگه اختیار عمل نداره! ترس از یه حیوون درنده مهم نیست ترس از عاقبت یه فعل یه کار یه حرکت یه عمل مهمه. اگه آدم میدونست کاری که میکنه چه صدایی ازش درمیاد اگه میدونست هندونه ای که پاره میکنه چی از توش در میاد دیگه نمیترسید از اینکه دست به انجام یه...
-
قرار از تو آرمیدن با من
شنبه 10 اسفندماه سال 1398 01:53
«هرگز» تنها در یک نقطه قرار خواهد یافت که اگر به عدالت رفتار کنم آنرا به وصل جدایی در خواهم آورد.
-
هر چیزی یک معنی دارد و
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1398 18:29
زیاده خواهی یعنی خواستن تو
-
رفتن یا بردن
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1398 16:39
تقریبا تمام نبوغ من صرف یادگرفتن شد؛ من از روزی که چشم باز کردم همیشه ساقه معنی را وزش دوست تکان داده است. دیدن یا نشان دادن، مساله این است. پاسخ آمد: هرگز ندیده ای. آنکه ببیند چشم دگران خواهد شد آنکه بشنود گوش دگران خواهد شد. آنکه رفته باشد دلیل دگران خواهد شد.
-
بر من بتاب و
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1398 15:36
از ابراهیم برایم بگو
-
شراکت
شنبه 19 بهمنماه سال 1398 03:17
داشتم زبان کار میکردم به یه ضرب المثل رسیدم که میگه: Trouble shared is a trouble halved مضمونش اینه: مشکلتو با کسی در میون بذاری، نیمی از بارش کاسته میشه. داشتم قطعه زیگوئنروایزن رو از ساراساته گوش میکردم و این ضرب المثله یادم اومد و باعث شد به این فکر کنم که اگه یه چیز لذت بخش رو با کسی به اشتراک بذاریم چی میشه ^_^...
-
از مس تا نقره؛ تا زر شب درازی است.
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1398 01:24
کسی پیدا نمیشه که با مشکل تصمیم گیری دست و پنجه نرم نکرده نباشه. هر کسی در یه سطحی اینو تجربه کرده که نمیدونسته چه کاری باید بکنه. واقعا چه باید کرد؟ عجیب اینه که من هر نسخه خوبی که برای خودم می پیچم تمام هستی علیه این نسخه بسیج میشن تا من نتونم سر سوزن حرکتی بکنم! حتی گاهی هستی اونقدر قدرتمندانه وارد عرصه میشه که منو...
-
حق گرفتنی نیست
جمعه 13 دیماه سال 1398 00:10
من؟ خودم که از اول نمیدونسم عصن یعنی چی که «حق دادنی نیس گرفتنیس». این چند روزه اومده بود تو ذهنم D: هی بهش فک میکردمبه نظرم، اینجوری هم نیست که میگن باید بری حقتو بگیریمگه حقی از اول برای من و تو جایی گذاشتن و کسی برداشته که بریم بگیریم؟!یا حالا کسی هم برنداشته باشه، حقی مگه داریم؟ من میگم، پیش فرض هر کسی هر حقی...
-
آبگیر فرازمینی
جمعه 6 دیماه سال 1398 17:58
نبیند مرا زنده با بند کسکه روشن روانم بر این است و بسابراهیم هم همینو میگه و میره بت ها رو میشکنه؛ که «روشن روانم» بر این است و بس.
-
پشت خالی نمکینه
پنجشنبه 5 دیماه سال 1398 21:42
من از سرد کردن آتش برای ابراهیم فهمیدم که تو چقدر سزاوار اعتمادی.
-
اونوخ بعضیا میگن زمین گرد نیس هاهاها
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1398 20:14
از گرد بودن زمین من فهمیدم که دنبال نقطه ای برای شروع نگردمنقطه پایانی هم وجود ندارهو اگه روی یه خط حرکت کنم بعد از طی محیط برمیگردم سر جای اولم!این مثه تعصب و جانبداری میمونه. نمیذاره آدم به چیزایی که طرفدارشون نیست یا برخلاف نظرش هستن نگاه کنه و همیشه مسیر ساده خطی - همون مسیر متعصبانه - رو طی میکنه و در هر دوری که...
-
شاید این آخرین جمعه من باشه
یکشنبه 5 آبانماه سال 1398 22:16
چه پیانویی میزنه هوروویتز ^_^ ترکیب هوروویتز با شوبرت ^_^ چه ترکیبی ^_^ نه! من برای مردن آماده نیستم حتی اگه این دری بروی من باز کنه که خدا عاشقانه پشتش منتظرم ایستاده باشه خدایا من عمر نوح رو میخواستم و میخوام میخوام جریان داشته باشم و به همه سلام کنم با همه دوستی کنم به همه دست بدم همه رو بغل کنم همه رو ببوسم همه رو...
-
خیس
سهشنبه 30 مهرماه سال 1398 23:12
به من بگو و من فراموش خواهم کرد. به من یاد بده و من به خاطر خواهم سپرد. مرا درگیر کن و من خواهم آموخت. از بنجامین فرانکلین . تو منو درگیر و خیس از درگیری کردی و من بعد از سه دهه زندگی برای اولین بار دنبال خدا گشتم.
-
خدا دروغ نمیگه
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1398 01:06
جدیدا حس کرده م که روبرو شدن با عواقب راستی و راستگویی شجاعت میخواد. همین که حتی بهش فکر کنیم که قراره بپذیریم که با عواقب راستی و راستگویی قراره روبرو بشیم هم شجاعت میخواد. این نمونه از شجاعت چیزیه که تنها خودش شخص درک میکنه و قشنگ اینجاس که طرف میتونه شجاعتش رو محک بزنه و اندازه بگیره. بی هیچ متداخل و مزاحمی. تنها...
-
مگه واقعیت چشه؟
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1398 22:36
یک بار و برای همیشه واقعیت رو بعنوان واقعیت قبول کنیم. هر چیزی که واقعیت داره رو قبول کنیم که واقعیت داره. هر چیزی. حتی اگه اون چیز اخلاق بد خودمون باشه. چرا؟ چون تا وقتی اخلاق بد خودمون یا عصن ویژگی بد خودمونو قبول نکنیم که واقعیت داره خب نمیتونیم اصلاح کردنش رو شروع کنیم. وجدانا، چرا ما با واقعیت کلنجار میریم؟ امروز...
-
از گذشته ها
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1398 00:39
اسفندماه سال 1393 - روز دوزادهم - ساعت 14:22 از تزم دفاع میکردم ^_^ این آقاهه استاد راهنمامه #_#
-
ای نقش ای خورشید درون
یکشنبه 27 مردادماه سال 1398 02:47
نقش. نقشی که هر کسی تو جامعه بازی میکنه. این نقش از نظر من میتونه دلیل زندگی کردن باشه. میتونه تنها دلیل تلاش باشه که باعث بشه حتی یک لحظه از زندگی هدر نره. کافیه به این واقعیت برسیم که تموم «من» در نقش من خلاصه میشه. به سراغ دین هم که بریم همین رو نشونی میده. محمد سوای پیامبر بودن یک آدمه ولی ما هیچ وقت نقشش رو ازش...
-
محض خاطر احترام
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1398 11:06
تصور من این نبود که صداقت به پای خوشامدی حراج خواهد شد. انتظار داشتم که تحت تاثیر غیرقابل باورکردنی ها قرار بگیرم ولی انتظار نداشتم که اون چیز غیرقابل باور کردنی نخواستن دانستن باشه. <br />
-
یه چیزی هس
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1398 08:38
چند سالی هستش که روزه نمیگرفتم و نمیگیرم. قبلا هر طوری بود میگرفتم. این چند سال اخیر، چه سالهایی که روزه میگرفتم و چه سالهایی که نمیگرفتم، بعد از آخرین افطار دپرس می شدم و میشم. یه غم ناشناخته ای روی قلبم سنگینی میکنه. قبلا فک میکردم به خاطر ارتباطی که با ماه رمضون داشتم ینی چون روزه میگرفتم این حس بهم دست میداد اما...