من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

افسانه ترین

اگه نرسیده ام و اگه نمیرسم به خودم حق میدم که تو دورتر از اکتساب ایستاده ای

شاید خودت سراب چیدنت رو شکل دادی شاید اوهام از تشریف اشرفیت متساعد میشد!

که اگر چه «همیشه فاصله ای هست» بهرحال، زانوی قدس خاکی است در محضر این باطل ترین خیال =)


نظرات 14 + ارسال نظر
نگار شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 22:28

باز شه این گره به خیرخوشی..امیدوارم:)

موتوچکرم نگاری =)

نگار جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 15:23

پس درباب معرفت الهی این بوداین غیبت:)

اووووف چه باب خوفناکی =)
به معنای واقعی کلمه و در یک عبارت کوتاه میتونم بگم: گره خورده ام.

نگار پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 22:39

زششششت !
واقعن هدفت ازغیبت چی بود؟

در مقابلش، معرفت و دوستی نگارجک و صال ماصالی خعلی قشنگه ~_~
والا چی بگم!
با یه خدای سخت گیر درگیرم !_!

نگار پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 22:38

صالحه ی من کاش میشدهمی الان بوست میکردم:))

عاقامیثم من مهربونی شمارومیبوسم:-*

ممنون نگار گلم ^_^ ممنون ^_^

صالحه پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 21:35

نگاری من خسته نباشی قبول باشه
منم D: ...!

برادر میثم نه تنها زشت بود
ک کچل اریایی هم بود

نگار پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 21:00

آقاااااامیثم ؛نمیگی کجابودی؟چرانبودی؟
وزشت بودکه نبودی!
لطفادوباره گم نشو

عابجکی همین دور دورا به یاد تو و صالی @_@
زشت بود واغعنی؟
اگه خواستم برم گم بشم قبلش میگم که زشت نشه ‎:P

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 20:59

خوب استم‌..عالی استم
ولی خسته استم
الان هم بایدبرم برنجموآبکش کنم بعدهم برم حموم بعدم حسابی مامی وبابام ورامین رو ماچ کنم که دلم اینقدواسشون تنگ شده بود!رامینک داداشمه!گفتم سوتفاهم نشه:دی


رمز:ن

چه بهتر که خوبی ‎:-]‎ و چه بهترتر که عالی استه ای ‎:-]‎
پس من چی ‎:/‎

صالحه پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 02:31

هیچ طور مگه!
پیشنهاد بود:)
بنظرم ارزش خوندن داره نوشته هاش:)

هوهوهو =)
بااوووشه به پیچنهاد صالی احترام میذاریم ~_~
تنکیو

صالحه چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 21:48

بشناسش:)

^_^
چطور مگه؟

صالحه چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 21:15

(خنده)

اره میگم شاعر خیلی عشقیه!
بسی بسیار دوستش میدارم!

آها! اینجوری =)
ولی من نمیشناسمش!

صالحه چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 20:41

گروس عبدالملکیان
شاعر است
عشق میباشد!!

روشن کردن سیگار هم رفته جزو عاشقانه ها =)
چی عشق میباشد؟ گروس؟

صالحه سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 17:18

سوختن در اتشی که تو بر پا میکنی
لذتیست
مثل روشن کردن سیگار با خورشید
گروس

من زایده رود رو از نزدیک ندیدم!!
یا اگه دیدم مال خیییییییلییییییییی وخ پیشه
ک الان یادم نمیاد!

گروس کیه؟ چه حرفایی =)

خب زاینده رود که اغلب بی آب و خشکیده س. هر از گاهی مثه حالا آب داره و ما هم میریم عکس میگیریم ^_^

صالحه سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 14:55

چرا انقدر دور از دسترس؟

تاحالا نشده ب خودم حق بدم برای نرسیدن!

چقدر عکس قشنگیه
کجاس؟
اون اقا ک اون ته نشسته زانو بغل گرفته...طفلو!! !!

خیلی که نزدیک بشی میسوزی!
منم اولین باره این حقو به کسی میدم ‎:/‎
زاینده رود، حوالی پل فردوسی ‎=]‎

نگار دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1396 ساعت 23:06

زشششششت!
قهرم‌شدیدا
دلم اینقدتنگ شماشده بودبرادرمیثم که چی!
براروم میدوستمت:-*

سلاااام آبجکی
چطوریایی =)
خب دیگه از بس که تو خوبی منم دلم برات تنگ شده بود و است -_-
می دو ست مت از دور ^_^

-
رمز و اینا و اونا @_@

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد