ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
فک کنم سه یا چهار سال قبل بود. من و احسان روی صندلی پشت میز نشسته بودیم. غروب بود. نوری داشت از بلاگش حرف میزد (نوری بابای ماجکه؛ ماجک دوست قدیمیمه ^_^ با قلم منحصر به فرد خودش). اشاره کرد به پست جدیدش (اینجا) و ازش شروع کرد به صحبت کردن. در مورد کویر بود. تا اون روز من هیچ وقت (دقیقا جاش همینجاس: با این همه ادعای بینش) کویر رو به دید نوری نگاه نکرده بودم. نوری برای من مردی با شرف بود. سالهای زیادی رو با هم گذروندیم اما حتی یکبار از کسی نقل ناخوشایندی نکرد. اون تصویر کویر، که خیلی ساده اما کاملا متفاوت بود یه دیدگاه اساسی به توانایی های من اضافه کرد.
دست خالی بودن شاهد بی گناهیه و نه باعث خجلت. گفتش که اگه جایی میزبان برات چایی آورد با اشتیاق بپذیر و بخور شاید میزبان چیز دیگه ای برای پذیرایی نداشته باشه. صفای میزبان رو به اشتیاق بخر. به قول شعله همین چیپس سیصد تومنی (اونروزا سیصد تومن بود) نون شبی هستش که «آدم هایی» ازش محرومند. چاییِ تنها مصداق آبی هستش که کویر تو اعماق دلش برای مهمونای ناخونده ش پنهان کرده در حالی که خودش تشنه لبه. بهرحال، دست خالی چه از کویر باشه چه از آدم صفایی صادقانه داره.
داشتم به مجموعه منتخب فیلمای پرشین خودم سرک می کشیدم چشمم افتاد به زشت و زیبا (احمدرضا معتمدی). جالبه که متصادف شد با صحبت در مورد واچوفسکی ها و... این فیلم جزو گنجینه فیلمای پرشین منه ~_~. اینجا از کویر میگه و منو یاد خاطره اونروزم با نوری انداخت...
:)
شخصصیت داستان به دریا دسترسی نداش چون تو کویر بود؛)
قصه قشنگیه کیمیاگر.
بخونش.
سعی میکنم بخونمش =) ممنون
دست خالی بودن شاهد بیگناهیه ن باعث خجالت.
یه روزی مردم این جمله رو بازنشر میدم ب نام کوروش و چارلی چاپین و شریعتی؛)
نکته قشنگش بقول اون عاغاهه
اینه ک"هرچی داره رو میبخشه."
کویر منو یاد کمیاگر میندازه.و صحنه ای ک شخصیت داستان بالای یه صخره ایستاده و میخاد باد بشه~.~
جونم عزیزم؟ بله درست گرفتی، میثم شاپلین هسته ام D:
اره برعکس ظاهر خشکش، بخشنده س ~_~
داستان رو نمیدونم کدومه اما تصورش کردم: هممم خو باس بگم من اگه بخام باد بشم میرم لب دریا =)