این جمله ی تو خیلی منو درگیر کرد. من دیشب ترسون و لرزون به این فکر میکردم آیا خدا آتش اتفاقات رو مبدل به گلستان میکنه برام؟! بعد به خودم گفتم نگار! ابراهیم قبل تن سپردن به آتش،باشکوه ایستاده بود .با شکوه ولبریز ایمان.. تو چی !جمع کن خودتو. برای همینه که میثم،من خیلی ممنونم که این کلمات رو اینجاتو قلب ِ من به یادگار گذاشتی. تولدت هم پیشاپیش مبارک.. (طاقتم نیومد تا سیزدهم صبر کنم) ان شاالله که دل انگیز ترین سال زندگیت باشه.لبریز از ایمان و امید وسلامتی و دوست داشتن های دوسویه
شاید قبل از اینکه به خدا اعتماد کنیم این سوال پیش بیاد که چرا اعتماد کنیم. من وقتی دنبال اعتماد به کسی میرم که بخوام کاری انجام بدم که پای اون شخص در میون باشه. وقتی من با طناب تو برم تو چاه یعنی پای تو در میونه و به تو اعتماد هم کردم. وقتی پای خدا درمیون نباشه یعنی وقتی به طناب خدا آویزون نشیم که اعتماد به خدا محلی از اعراب پیدا نمیکنه! ابراهیم به طناب خدا اویزون میشه میره بت ها رو میشکنه دیگه.
جمع که بکنیم خودمونو و این اساسا هشدا خوبیه اگه به طناب خدا اویزون شده باشی و اتفاقی رو حادث شده باشی قطعا آتش اون اتفاق رو خدا برای تو سرد خواهد کرد.
این پست تو همانا وبغض ترکان شدن من همانا.. امیدوارم بعد ها که گذشتم ازین اشکا و دلشوره ها.به هر دری زدن و ..به عقب نگاه کنم وحس کنم خدای من چقدسزاوار اعتماده. امشب حس مصیبت زده ها رو دارم.. کاش فقط حسش باشه.خودش نباشه
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
روم که فک کنم میشد چون دوست مشترک داریم ولی برگشتم میخوردبه دیروقت.وفرداامتحانم صبح زوده.ولی الان پشیمونم
خو اینم امتحان بود دیگه، نبود؟
و فاصله کیلومتری استقلال منوپذیرانبود!
همه راستش همینه؟ یا آبجکه تنبلی پیشه کرد یا روش نشد تنهایی بره؟
و گفت میخوای بری خودت برو.
نگفتم؟
بلاگ اسکای کانتمو گاز میزنه.بابام ماشینشو دیشب فروخت.
آها. بلاگ اسکای قات میزنه
ماشینو فروخت که تو رو نبره
الان یه آهنگ شادگذاشتم با قرورقص کامنت میذارم
این روش بزرگان است
(لعنت به بلاگ اسکای)و تقریبا دقیقه نودی،رفتنم کنسل شد
بخاطر بلاگ اسکای کنسل شد؟!
امشب عروسی صالیه
اووو بریم بترکونیم پس
توقع داشتم بگی من که همیشه خوبم.من که کلا پسر خوبی ام
اوممم دیگه باید توقعتو ارتقا بدی چون کلا پسر خوبی استم اثبات شده
این جمله ی تو خیلی منو درگیر کرد.
من دیشب ترسون و لرزون به این فکر میکردم آیا خدا آتش اتفاقات رو مبدل به گلستان میکنه برام؟!
بعد به خودم گفتم نگار!
ابراهیم قبل تن سپردن به آتش،باشکوه ایستاده بود .با شکوه ولبریز ایمان..
تو چی !جمع کن خودتو.
برای همینه که میثم،من خیلی ممنونم که این کلمات رو اینجاتو قلب ِ من به یادگار گذاشتی.
تولدت هم پیشاپیش مبارک..
(طاقتم نیومد تا سیزدهم صبر کنم)
ان شاالله که دل انگیز ترین سال زندگیت باشه.لبریز از ایمان و امید وسلامتی و دوست داشتن های دوسویه
شاید قبل از اینکه به خدا اعتماد کنیم این سوال پیش بیاد که چرا اعتماد کنیم. من وقتی دنبال اعتماد به کسی میرم که بخوام کاری انجام بدم که پای اون شخص در میون باشه. وقتی من با طناب تو برم تو چاه یعنی پای تو در میونه و به تو اعتماد هم کردم. وقتی پای خدا درمیون نباشه یعنی وقتی به طناب خدا آویزون نشیم که اعتماد به خدا محلی از اعراب پیدا نمیکنه!
ابراهیم به طناب خدا اویزون میشه میره بت ها رو میشکنه دیگه.
جمع که بکنیم خودمونو و این اساسا هشدا خوبیه
اگه به طناب خدا اویزون شده باشی و اتفاقی رو حادث شده باشی قطعا آتش اون اتفاق رو خدا برای تو سرد خواهد کرد.
بح بح چه دعای خوفی ^_^ تنکیو وری مااااچ
چطوری خوشگله؟
خوشگل استم
مرسی برای این پست..
ممنون آبجکم
این پست تو همانا وبغض ترکان شدن من همانا..
امیدوارم بعد ها که گذشتم ازین اشکا و دلشوره ها.به هر دری زدن و ..به عقب نگاه کنم وحس کنم خدای من چقدسزاوار اعتماده.
امشب حس مصیبت زده ها رو دارم..
کاش فقط حسش باشه.خودش نباشه