من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

همپایی تکبر و ادعا

مرد طالب زنه؛ و زن طالب دنیاست!

این دو هرگز بهم نمیرسن هرگز غمخوار همدیگه نمیشن

مرد فکر میکنه با دنیایی که بدست آورده میتونه زن رو از آن خودش کنه

زن فکر میکنه با این مرد میتونه دنیایی که خیال میکنه رو بدست بیاره

بخاطر همین بهم جوش میخورن؛ خیلی سطحی!

بزودی میفهمن که باید از اونچه طلب میکردن دست بکشن چون طرف مقابلشون این رو میگه!

مرد میگه تو عضوی از دنیای من هستی و به تو این اختیار رو میدم که در این دنیا هر مقامی که خواستی داشته باشی ولی من خدای این دنیام

زن میگه من مالک تو و مالک دنیای تو هستم تو یکی از زیورآلات من هستی

مرد مدعیه و زور میگه

زن متبکره و لجبازی میکنه

هیچکدوم دانا نیستن چون از همدیگه یاد نمیگیرن

هیچکدوم توانا نیستن چون به امیالشون بازنده هستن

هیچکدوم توانگر نیستن چون به یارشون قانع نیستن.

این چنین است که این پیوند شکسته میشه 

«شاید» بعدا پیوندی از سر «نیاز به همراه» بینشون شکل بگیره که چیزی در حد رفع نیازه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد