من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

حالا تو بگو مرز من کجاس

شرارت چه حدی داره؟

نیکی چی؟ نیکی چه حدی داره؟

ولخرجی چی؟

نگرانی؟

و هر چیز دیگه‌ای، چه حدی داره؟ کرانش کجاست؟

کجا شرارت و کجا نیکی و ولخرجی و نگرانی و... تموم میشن؟


میگن «صبر آدم هم حدی داره». راس میگن؟ آیا واقعا حد داره؟ کران داره؟ مرزی که اونجا صبر تمام میشه کجاس؟

تو دنیایی که نه کوچکترین مقدارش و نه اندازه خودش کران داره، چطور این چیزها کران دارن و حد دارن؟


من کجا تمام میشم؟ 

چیزهای من چی، اونها کجا تمام میشن؟

ایمان من کجا به غایت میرسه؟


وقتی چیزی کران داشته باشه، تمام شدنیه. 

یه جایی به ته بن‌بست میخوره دیگه.

پس اگه یکی از این چیزها تمام شدنی بود آنگاه «آدم باید اکوی یکی از اینها رو در طول تاریخ شنیده باشه».

شنیدن اکو یعنی در طول تاریخ کسی به غایت یکی از این چیزها رسیده باشه. 

مثلا بگن سیروس به ولخرجی پایان داد یا رسید به انتهاش یا به حد و کرانش رسید.

ولی تاریخ از چنین چیزی تهی هستش.

پس دستاورد بشر چی بوده؟! این همه آدم اومدن و رفتن، چی به یادگار گذاشتن؟ صنعت؟ پول؟ رفاه؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد