هر چیزی اگه به مقدار زیاد موجود باشه ارزشی هم نداره
اما این قاعده تو دنیای آدما (متاسفانه) همه جا صادق نیست
هر چیزی بین مردم زیاد بشه مردم خواهانش میشن و رواج پیدا میکنه
چرا؟؟؟
شاید چون به دست آوردن چیز خوب مثل اخلاقیات خوب خیلی سخته و درکش هم سخته و حفظش هم سخته
گاهی اوقات ما خوب نیستیم و دیگران هم ما رو نمیخوان
اما چون هر گردی گردو نیست میشه گفت هر وقت ما رو نمیخوان دلیل نمیشه که ما خوب نیستیم شاید ما فقط رواج پیدا نکردیم =)
مردم از هر چیز ناخوشایندی که درکش بکنن می گریزن مثه فقر اقتصادی
اما اگه می بینی از فقر فرهنگی کسی نمیترسه بخاطر اینه که درکش نمیکنه
حالا کدومش ترسناک تره؟ ^_^
اگه یه روز دروغ گفتی و نترسیدی بدون که خیلی سقوط کردی
اگه یه روز کاری که باور داری درسته رو علیرغم ناهمسویی با دیگران انجام دادی، روح تو در اون روز سبک ترین بار رو به دوشش احساس خواهد کرد
ای بد به حال اونایی که خوبی ها در جامعشون دچار فقر ترویج میشن
گفت اینکه سر آدم بیگناه رو لب جوی آب میذارن و می برن دلیلش اینه که ما اونها رو به گل شدن آبی که پای سپیدار میره و نان خشک درویشی رو نرم میکنه نگران نکردیم و دل اونها رو به این لطایف لطیف نکردیم.
Courage isn't just about being brave.
Courage is daring to do what is right, in spite of the weakness of our flesh.
From The Help.
من هیچ وقت قائل به وجود چیزی مثل سرنوشت نبودم و هنوزم نیستم.
و سرگذشت - چیزی که نمیتونم انکارش کنم - همیشه مثل یک پافشاری لجبازانه اشاره به چیزی شبیه به سرنوشت داره.
آیا انسان آزاد نیست؟
این دنیای یک سویه رو به جلو، درک اختیار رو سخت میکنه.
آیا اختیار هم مثل زمان زاده ذهن انسانه؟ برای پر کردن گپی از جهل؟
اگه اختیار وجود نداشته باشه - حداقل تا سطحی - اونوقت ابتلا هم نخواهیم داشت و اگر هم داشته باشیم چیز مسخره ای مثل اجرای یک تئاتر براساس یک نمایشنامه خواهد بود.
حتی گسترش در دامنه اختیار امتداد پیدا میکنه.
میگن dna انسان و شامپانزه کمتر از چند درصد با هم فرق داره. اگه میشد dna کلمات رو هم بدست آورد اونوقت میدیدم که سرنوشت (یک چیز ساختگی و دروغین) چقدر به ابتلا شباهت داره.
به نظرم اونچه که سرگذشت ما بهش اشاره میکنه در حقیقت ابتلاست و نه سرنوشت.
اگه میشد ابتلای خودمون رو میشناختیم! برنده می شدیم.
ماجرای آدم و سیب یا گندم یا هر چیز دیگه ای که بوده یک درسی داره که قبلا ازش یاد نشده.
نمیشه انسان پرورش نیافته رو در معرض خطا و لغزش قرار داد و صرفا با اتکا به آموزش انتظار داشت که مرتکب خطا نشه.
قبل از اینکه آدم وارد باغ بشه و در معرض خطای سرپیچی از فرمان خدا قرار بگیره، به آدم همه اسما آموزش داشته شده بود
کما اینکه ماجرای هم آوری آدم و فرشتگان درباره اسما قبل از ورود آدم به باغ هستش
پس آدم در زمانی که سرپیچی امر خدا رو کرد آگاه به تمام اسما بود!
اینکه سیاست حاکمیت در انتها به اینجا می انجامه که مردم درگیر مسائلی باشند که اونها رو در معرض انواع خطا و لغزش قرار بده از نظر من سیاست شیطانیست.
مردم از ابتدای روز آنچنان درگیر امرار معاش هستند که اونها رو معرض خطاهایی اعم از دروغ گفتن، تقلب کردن، رشوه دادن و رشوه گرفتن، دزدی کردن، کم فروش کردن، ربا خواری و نزول خواری، ریا کاری کردن، تن فروشی کردن و... قرار میده!
حاکمیت بسیار ناکارآمد عمل کرده و نظرات و سیاست هایی بسیار دور از واقعیات و استانداردهایی ماورای توانایی و استعداد مردم تعیین کرده. اینها براحتی مردم رو در معرض انواع لغزش قرار میده.
از طرفی، حاکمیت به موعظه های آخوندها از جمله وعده های بهشتی و مجازات های جهنمی بسنده کرده و نظرش اینه که با همین بشارت ها و ترس ها مردم رو میتونه هدایت کنه! در حالی که ماجرای آدم و سرپیچی از فرمان خدا درحالی رخ داده که آدم واقف به کل اسما بوده و نه فقط آموزش هایی بسیار سطحی و ابتدایی در حد موعظه های آخوندها.
در مقابل روایت آدم، سرگذشت ابراهیم رو داریم. در قرآن اینطور نقل میشه که ما ابراهیم رو به اسما مبتلا کردیم! متاسفانه در ترجمه ها «ابتلا» به آزمون و امتحان ترجمه شده که اصلا درست نیست. ابتلا به معنی گرفتار شدن به چیزی است که در نهایت یا شخص در این گرفتاری از پا در میاد یا بر اون غلبه میکنه.
گفته نشده که ابراهیم به چه اسمایی مبتلا شد. اما از ماجراهایی که درباره ابراهیم در قرآن نقل شده میتونیم غلبه ابراهیم در اون ماجراها رو بر اسما استنتاج کنیم. یکی از اونها ماجرایی هست که به عید قربان منتج میشه. بقیه ماجراها رو بذاریم کنار صرفا همین مورد نشون میده که ابراهیم در مسیر زندگی خودش پرورش پیدا کرده تا به جایی رسیده که از پس ابتلای به اون اسم بر اومده (نمیدونیم اسم چی بوده).
ابراهیم بعد از سال ها دوری از اسماعیل و مادرش به سراغ اونها میره در حالی که تصمیم داره سر اسماعیل رو از تنش جدا کنه! اونم در حالی که هیچ دستور مستقیمی از جانب خدا داده نشده! بلکه ابراهیم براساس مشاهدات به این دستور رسیده! که این به تنهایی یکی دیگه از ابتلاهاست. اون نکته ای که از ماجرای ابراهیم اینجا مفیده اینه که به ابراهیم آموزش داده نمیشه که فلان اسم چی میشه بلکه ابراهیم در طی سالها مورد پرورش قرار میگیره. چگونه؟ گفته نشده و منم اطلاعی ندارم. شاید همین دوری از فرزند و همسر یکی از موارد سازنده باشه!
بعنوان نمونه ای از مواردی که خداوند مقرر کرده تا انسان پرورش پیدا کنه روزه رو میشه نام برد. روزه، نه صرفا به شکل امروزی با نخوردن و نیاشامیدن در طول روز بلکه به معنای حقیقی اون به شکلی که باعث پرهیز از چیزی بشه. پرهیز از هر چیزی که ما به اون وابستگی داریم باعث میشه قدرت پرهیز در درون ما افزایش پیدا کنه یا بعبارتی پرورش پیدا کنه. همونطور که قدرت تکلم پرورش پیدا میکنه قدرت پرهیز هم پرورش پیدا میکنه. بجز دو اسم تکلم و پرهیز سایر اسما هم به انسان آموزش داده شده اند اما تا زمانی که انسان در اون اسامی پرورش پیدا نکنه قادر به کنترل اونها نیست.
مادامی که در ستیز با لغزش به سر می بریم در حال پرورش قدرتمون علیه اون لغزشیم. مادامی که بر نیکی اصرار می ورزیم در حال پرورش صفات نیکیم. پرورش هیچ قدرتی درون آدم به انتها نمیرسه و همیشه سطوحی بالاتر قرار دارند.
ظهر از آیینه ها تصویر به تا دوردست زندگی می رفت.
just don't waste your time. that's all.
do something; any thing!
move; go elsewhere =)
it keeps you from going rotten :))
نصف سال رو نون پنیر گردو پیاز خوردم.
خفت کشیدم.
سرماها کشیدم.
کسی هم نگفت تو مقصری، آره خودم انتخاب کردم.
در حالی که میتونستم روی پروژه های شهرداری کار کنم.
در حالی که میتونستم مدیر بخش آی.تی مرکز داده های دیجیتال باشم.
مریضم کردی.
اگه هزار بار سلامتیم بهم برگرده به شرط اینکه راهمو عوض کنم، تو از من مطمئن تری که من اینکارو نخواهم کرد.
تو با ابراهیم اونطوری کردی با من چه ها خواهی کرد :))
ولی اینو راس میگی من انتظارشو نداشتم!
این اواخر هم که دیدی ریاست اون کارخونه رو هم قبول نکردم؟
حالا وضعیتم بهتره یا یک دهه قبل؟
مدیر آی.تی شرکتی که آهوانگی های لطیفم هم توش کار میکنه رو هم رد کردم.
نه به آبی ها دل خواهم بست نه به دریا پریانی که...
زن ها چه تکبر خدایانه ای دارن :))
خامم؟ مگه نه؟
نور بهم نرسیده کال موندم.
به ما بتاب.
ما آدم ها چقدر زود باوریم.
با یه عصا با یه دست نورانی با چهار تا جمله عربی به تو ایمان آوردیم؛
ولی تو...
ما برای باور کردن و تو برای به بارور رسوندن باور ما؛
هر دو چه خون دل ها که نخوردیم.
.
بگذریم از اینا،
دمت گرم که ابراهیم رو بهم نشون دادی.
دمت گرم که بهم فهموندی در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
دمت گرم که به داد و فریادم جواب ندادی D:
.
کژ دار و مریز،
این بود سیاست تو.
برنامه ریزی کردی
هدف گذاری کردی
طبق برنامه زحمت کشیدی و تلاش کردی و راه ها رفتی
اما
هدف هنوز دست یافتنی نیست
و تلاش هات حتی دستاورد ملموسی هم به همراه نداشتن
خب مسلما دچار اخم روحی میشی
شادابی و طراوت از روی چهره ت بخار میشه
بجاش گره خوردگی و درهم تنیدگی افکار برات بوجود میاد
تمام افکار و قدرت روحی روانیت صرف میشه در راه یافتن چاره
در راه یافتن راه برون رفت
در راه پیدا کردن خطاها برنامه
اما کار جلو نمیره مثه اینکه طلسم شده باشه و شده باشی
خب رهاش کن
مگه نه اینکه ...
و مگه نه اینکه ...
صرف هدف نشو
صرف برنامه نشو
رها کن.
و آیا: یقین، مرد را دیده بیننده کرد؟
و باید متکی بشم بگم: کزین پس نشینم به کنجی چو مور، که روزی نخوردند پیلان به زور؟
پس تکلیف: برو شیر درنده باش ای دغل، مینداز خود را چو روباه شل، چی میشه؟
.
.
.
چنان سعی کن کز تو ماند چو شیر، چه باشی چو روبه به وامانده سیر؟
تغییر نه انقلاب.
به اساس راه بده، او لبخند بر لبت جاری میسازد.
آب راه خودشو از دل سنگ ها باز میکنه.
مثه آب منعطف باش.
تغییر کن و حرکت کن و نایست و آرام باش تا سربزیری به رفتار تو بتابد.
تنها مساله ای که مساله است و همیشه وجود دارد چاره یابی است.
هیچ مشکلی عاری از مساله چاره یابی نبوده و نخواهد بود.
مثلا «قدمت روی چشم» چند در میاد؟
اگه قرار باشه راستکی راستکی قدم کسی رو بروی چشم بذاریم که البته این استعاره س و در عمل یعنی قدمش رو به بهترین جا باز کنیم و بهترین مکان رو براش مهیا کنیم این چند در میاد؟
یه آدم چقدر باید هزینه کنه که بگن طرف آدم مهمون نوازیه؟
بهم بگن شجاع چقدر در میاد؟
و خب اگه بخوایم حساب کنیم این یکی برای یه آدم چقدر آب میخوره که در موردش بگن آدم راستگوییه؟
خیلی گرونن! البته گرون به این معنی که ارزشش رو ندارن نه، بلکه از این بابت که من اینقدر ندارم که بابتشون پرداخت کنم.
اما میدونم اگه برم وام بگیرم و یکم بیشتر کار کنم مسلما میتونم خونه و ماشین بخرم. آسون نیس اما چندان مشقتی هم نداره.
من چه ها باید بدم و چه ها باید بدست بیارم و بدم در ازای اینکه فقط دو تا کلمه خوش و اخلاق رو بهم بدن!
اونموقعی که هستی دقیق شده تا حساب هاتو رسیدگی کنه و ببینه آیا میشه بهت دو تا کلمه خوش و اخلاقرو بده میدونی قشنگ همون لحظات پر از فشار و تنشی هست که اگه به اندازه کافی نپرداخته باشی جوش میاری عصبی میشی و بد اخلاقی میکنی و تمام. «حسابت به اندازه کافی موجودی نداشت» اینو هستی بهت میگه. موجودی حسابم باید از چی پر باشه؟ از صبر، بردباری، خویشتن داری، گشاده رویی، عدم تلافی گری و...
ببینم، حالا این صبر که گفتی چند در میاد؟...
آنجلا مرکل از یه زاویه خیلی قشنگی درباره شیوع کرونا تو آلمان صوبت میکنه:
This is putting our solidarity, our common sense and our openheartedness for one another to the test, she said. I hope that we will pass it
میگه: «این همبستگی ما و درایت ما و مهربانی و کرامت ما نسبت به همدیگه رو به ورطه آزمایش می بره و من امیدوارم که ما نمره قبولی بگیریم.»
اونایی که سوپرمارکت ها رو خالی کردن، داروخونه ها رو از مواد ضدعفونی کننده و ماسک خالی کردن اونایی که دست به احتکار و گرون کردن زدن برای همیشه شرمنده انسانیت خواهند بود.
من؟ خودم که از اول نمیدونسم عصن یعنی چی که «حق دادنی نیس گرفتنیس».
این چند روزه اومده بود تو ذهنم D: هی بهش فک میکردم
به نظرم، اینجوری هم نیست که میگن باید بری حقتو بگیری
مگه حقی از اول برای من و تو جایی گذاشتن و کسی برداشته که بریم بگیریم؟!
یا حالا کسی هم برنداشته باشه، حقی مگه داریم؟
من میگم، پیش فرض هر کسی هر حقی داشته بهش داده شده
اونچه که نداره، حقش هم نیست.
چرا؟
چون من اینطوری می بینم که بجز داشته هامون که از ابتدا به عدالت بین مون تقسیم شده، چیز دیگه ای وجود نداره که بگیم حقمونه! در غیراینصورت اگه حقی باشه که به کسی نرسیده باشه اونوقت عدالتی هم وجود نخواهد داشت!
ولی این همش نیستا.
این بخش زیرین حق ماست. بخشی که گفتم به عدالت بین همه تقسیم شده.
اما بخش رویی حقمون.
تمام اونچه که به ما داده شده، زیربنای کسب بخش رویی حقمون رو تشکیل میده.
این بخش دادنی نیست. گرفتنی هم که عصن نیس.
میشه گفت اکتسابیه. تحصیلیه.
ابزار کسبش هم فقط همون چیزایی هستش که از ابتدا بهمون داده شده.
گرچه پذیرفتنش غیر ممکن نیست اما در حد غیر ممکن هستش!
حالا، اگه اینو بپذیریم اونوقت: اولا شانس کلا باطل میشه. دوما مساله مشیت الهی به صورت ملموس و معناداری قابل رسیدگی میشه.
علم احتمال میگه اگه یه سکه رو بندازی بالا به احتمال 50 درصد شیر و 50 درصد خط میاد. این درسته اما این احتمال 50 به 50 فقط یک احتماله و قابل پیش شرط یا پیش فرض گذاری برای یک استدلال منطقی نیست. بنابراین ارزش استدلالی نداره. چرا که نمیتونیم بر اساس این احتمال بگیم: اگر 4 بار سکه را پرتاب کنیم آنگاه 2 شیر و 2 خط خواهیم داشت. بلکه باید بگیم احتمال داشتن 2 شیر و 2 خط وجود دارد! سوالی که من مطرح میکنم اینه: اگه پرتاب سکه رو یه دستگاه انجام بده که نیرو و جهت وارد شدن نیرو به سکه رو با دقت بی نهایت بتونیم تنظیم کنیم و از سایر نیروهای وارده صرف نظر کنیم و بعنوان یک نمونه آزمایشی داشته باشیم: اگر با نیروی X و جهت y سکه پرتاب بشه شیر میاد؛ آنگاه پرتاب سکه با نیروی x و جهت y شیر خواهد امد یا خط و به چه احتمالاتی؟ خب این مشخصه که شیر میاد! پس احتمال ریشه در جهل ما داره؛ جهل ما نسبت به نیروهایی که به سکه وارد میشه باعث میشه که ما از سرانجام چرخش سکه ناآگاه باشیم.
حالا اگه من بخش زیرین حقمو بشناسم، اونوقت سرانجام چرخش من در زندگی میوه ای خواهد بود که کاملا رسیده است.حالا بهتر معلوم میشه که اولین مشکل ما اینه که داشته هامونو نمیشناسیم.
اگه یه فلج مغزی مادرزادی نتونه قهرمان دو المپیک بشه تنها کسی که مقصره خودشه. بله درسته، حالا من به این صوبت رسیدم.
از گرد بودن زمین من فهمیدم که
دنبال نقطه ای برای شروع نگردم
نقطه پایانی هم وجود نداره
و اگه روی یه خط حرکت کنم بعد از طی محیط برمیگردم سر جای اولم!
این مثه تعصب و جانبداری میمونه. نمیذاره آدم به چیزایی که طرفدارشون نیست یا برخلاف نظرش هستن نگاه کنه و همیشه مسیر ساده خطی - همون مسیر متعصبانه - رو طی میکنه و در هر دوری که میزنه هی از دیدن جای پای خودش احساس درستی عملکرد بهش دست میده و این تعصبش رو ریشه دارتر میکنه.
من در گردی زمین «به هر سو رو کنید وجه الله است» رو دیدم.
وقتی درخت هم باشی فرقی نمیکنه از کدوم طرف پوسته زمین رشد میکنی. مهم رشد کردنه و در رشد کردن مهم شاخه زدن و در شاخه زدن مهم برگ دادنه. وگرنه یه ساقه هیچ وقت میوه نمیده!
آدم متعصب یا آدم طرفدار مثه یه ساقه میمونه مثه یه خط ممتد و مثه صدای بوق میمونه.