یک نفر باید از پشت درهای روشن بیاید
ولادتش مبارک
واسه جشن تولد ها شمع فوت می کنن، ولی من می خوام به پاس انتظارش شمع روشن کنم تو دلم که همیشه سوزش شعله اش بیدارباش دلم باشه و نور شعله اش روشنگر دلم .
نوروز، در ذات خواب آدمی، فریادی است به طعم بیداری
سال نو که به خودی خود مبارک هس، چرا که تازه اس و هیچ دست خطای ناپاکی به تازگی لحظاتی که در راهن نمیرسه، به جز بازوی دراز فکر. اگه فکرهاتون خوب بوده باشه، خوشششحال باشین که نوروزتون مبارکه
خب کنکور ارشد آی تینگ رو هم خراب کردیم، خب حالا که خراب کردیم بگردیم یکی که گردنش باریکه رو پیدا کنیم و مقصرش کنیم ;)
قبل از کنکور هم امتحانای پایان ترم بود که الطاف نامرئی خدا نجاتم داد و این ترم هم . . . ، سلامت باشین
بعد از کنکور هم که کار و زحمت و تلاش هفت دست، اما درآمد هیچی !
به خنده گفت سعدی از این خطر بگریز ! ما که نگریختیمممم ! (پاورقیش: این مربوط به موضوع خب دیگه بود، ولی خب دیگه)
تو ساعات آخر هشتاد و نه، فکرم به چندتا چیز مشغول بود، اول اینکه یه اس ام اس دربیارم واسه دوست و آشنا ارسال کنم، بقیه فکرامم به دلیل مسائل اونجوری، از گفتنش معذورم :))
خدا را بر آن بنده آسایش است که خلق از وجودش در بخشایش است، وقتی رسیدم به بخشایش فهمیدم که جای آسایش و بخشایش، عوض شده، واااا !
راستش بعضی وقتا که اکثر وقتا هم هست، نتیجه کارمون برعکس چیزیه که مدنظرمون بوده، و همینطور مثه بعضی وقتای قبل، حرفا و کارامون، به جا نیس، به وقت هم نیس، تازه برعکسه !
یکی گفته (گوینده اش مهم نیس، گفته اش مهمه) اگه کسی مطلبی رو سه بار برای دیگری توضیح بده و اون طرف نفهمه، معلوم میشه که خودش هم نفهمیده .
حالا می فهمم که چرا هیشکی حرفامو نمی فهمه ;)
آهان راستی دختر خاله ما دختر دار شد :) اسمشم رها شد، از این اسم اولش خوشم نمیومد و حالا خودم دلم میخواد رها باشم رها از خودم .
وقت کردین، به این موضوع فک کنین، "اگه درخت بودین . . ."
سالی پر از رهایی رو آرزو می کنم برای همه اونایی که یه سر و دو تا گوش دارن .
سهراب:
یک نفر آمد که نور صبح مذاهب در وسط دکمه های پیرهنش بود .
نور صبح مذاهب، ولایت هست و "یک نفر" محمد .
امروز، علی مشعلی رو به وسعت چشمان رسالت به حیات می بخشه .
چه سیب های قشنگی
بعدازظهری یه سری رفتیم خونه خاله کوکی، سیب آورد واسمون، یادم افتاد به "چه سیب های قشنگی" شما وقتی به یه سیب نگاه می کنین واقعا به نظرتون قشنگ میاد ؟ چه چیزایی رو قشنگ می بینین ؟
حیات نشئه تنهایی است
خب هر چیزی در ذات خودش تنهاس، مثلا همین سیب ذاتا با هیچ چیز دیگه ای یکی نیست، پس سیب تنهاس، خب به همین بیان، هر چیز دیگه ای هم تنهاس، حالا این حیات موجود، چطور از این تنهایی مادرزاد اجزای خودش، نشئه اس ؟
و میزبان پرسید قشنگ یعنی چه
میزبان خودمون هستیم، ما میزبان دل مون هستیم، راستی واسه من که تا حالا سوال نشده بود که اصلا "قشنگ" ینی چی، چطوریه که یه چیزی قشنگه !
قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
چطور می تونم سیبی رو با چشم عاشق نگاه کنم ؟ درستی این نیست ! باید حقیقت سیب رو دید و درک کرد باید حقیقت جو بود، چشم حقیقت بین لازمه نگاهیه که تعابیرش از مخلوق حق همه قشنگه، اگر بر دیده مجنون نشینی . . .
و عشق
تنها عشق تو را به گرمی یک سیب می کند مانوس
در هر سیبی و البته هر چیزی، گرمایی هست به نام حقیقت . و عشق دری هست که به حقیقت باز می شه، انس با سیب ینی . . .
اگه اینو اضافه کنیم که هر چیزی رو حق خلق کرده، و حق هم تنهاست، فک کنم میشه فهمید چطور حیات از تنهایی ازلی اجزای خودش به نشئگی رسید، و این تملیح به قرآنه که غیر از خدا هیچ چیز و هیچ کس باقی نیست "کل من علیها فان" حتی حالت ها و وضعیت ها هم فانی ان . . .
حرفام نصفه موند.
معذرت اگه سر نمی زنه
تا بعد
این دهان بستی دهانی باز شد
یه دهانی رو باید بست یه دهانی رو باید باز کرد، فک می کنم که اگه فطرتمون رو به تخت بنشونیم، خوووب نشونمون میده که سهراب کدوم در رو بست و کدوم در رو می گفت اگه باز کنیم آفتاب به وجودمون می تابه .
شنیدم که می گفت، لزوما در جای خلوت و تنهایی پیامبر نزول وحی رخ نمیداده، ولی اینکه باقی مردم چیزی از وحی نمی شنیدن از اونجا بود که پیامبر صدایی که گوش درونیش دریافت می کرد رو درک می کرد .
گوش ما فقط این گوش ظاهر نیست، در این گوش ظاهر که هر صدایی رو به آدم می فهمونه، درونش گوش های دیگه اس، که دریافت کننده صدا از لطیف هستند، ما باید اون گوش ها رو پیدا کنیم .
هیچ خری شنواییش از ما کمتر نیست ! اگه به همین گوش اکتفا کنیم .
این حقیقته که بگیم ابلیس کارش دعوت کردنه، دعوت به باطل، ابلیس هیچ کسی رو مجبور به کار باطل و فکر باطل نمی کنه، و خدا هم هیچ کسی رو مجبور به اطاعت از خودش نکرده . حقیقت اینه که ما در بین دعوت های حق و دعوت های باطل، به وسیله ابزارهایی که خداوند در درجه اول به طور ذاتی و بعد هم به طور اکتسابی در اختیار ما قرار داده، دعوت حق رو تشخیص بدیم، و اون رو بپذیریم .
مگه بارها تذکر داده نشده که، پیامبر فقط یه تذکر دهنده است ؟ مگه بارها در قرآن گفته نشده که این قرآن چیزی جز تذکر نیست ؟؟؟
تا وقتی که دعوت های باطل بر ما مسلطن، حتی صدای مرگ فطرتمون رو هم نمی شنویم .
کدوم در رو سهراب بست ؟
در بستم
و در ایوان تماشای تو بنشستم
در اینکه حتی از آب و غذایی که مایحتاج بدن ماست باید دوری کنیم، چه رمزی می تونه نهفته باشه ؟
در ِ هر چقدر وسوسه ِ هر گونه قدرتی هست رو باید بست
کلی بگم در ِ هر دعوت باطلی رو باید بست
با در نظر گرفتن این نکته که دعوت گر باطل درهای جدیدی خلق می کنه، در بسته باشه از دیوار میاد، "گر بر سر نفس خود امیری، مردی" اینه که میگن ادبیات ما ادبیات ما ادبیات ما
همین فیلم چهارده شمشیر بود، کینگ لانگ (بالاخره اسمشو فهمیدم) وقتی می خواست با توتوا که نماد نطفه نفس آدم بود، مبارزه کنه، کجا رفت ؟ به جایی رفت که پر از بت بود، آره بت، توی یه بتکده ای که روی بت ها هم تار عنکبوت بود که نماد غفلته . از بس که ما به خودمون سر نزدیم خیلی از جاهای درونیمون تار عنکبوت بسته ! مثه جومونگ، آره خب، تعجب نداره، جومونگ وقتی که شیء سوم (آینه) رو می خواست پیدا کنه کجا رفت ؟ تو پست "افسانه نه، عرفان جومونگ" نوشتم . آینه نماد چیه ؟ نماد بازگشت به خویشتن خویش .
اون بت ها هم نماد دعوت هایی بودن که آدم پذیرفته و بندگیشون رو می کنه مثه قدرت طلبی، جاه طلبی، شهوت پرستی، ثروت اندوزی و . . .
برای اینکه بتونه نطفه نفس رو مهار کنه به قلب آدمیتش رجوع کرد، جاییکه که فطرت بر دعوت های دریافت شده، مهر حق و باطل می زنه، اونجا باید عشق رو پیدا کرد .
تا نگردی آشنا زاین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
یه مدت قبل شبکه یک، فیلم مردی به نام هیرو رو پخش کرد، یه چیزایی در موردش نوشتم، دیشب یعنی چند ساعت پیش، شبکه یک فیلم چهارده شمشیر رو پخش کرد.
یکی دو مورد که خیلی جالب بود رو میگم، ایشالا
این یارو که اسمش رو هم اخر نفهمیدم چی بود، اسمش سخت بود خب. به قول خودش برای شرافتش دست به چه کاری زد، بعد از به دست اوردن مهر سلطنتی خیلی راحت اونو به توتوا داد برای نجات اون دختره، دلیل این کارشو جلوتر می گم.
اون زنه که زورش از همه بیشتر بود، توتوا، نماد ریشه و نطفه نفس آدم بود دیدید که از همه زورش بیشتر بود، بله نطفه نفس آدم بود که علی (ع) مهارش کرده بود، علی یه آدم ساده بدون هیچ قدرت ماورایی بود، علی یه آدم مثه همه آدما بود. چقدر با علی فاصله دارم، یه قدم . و این یه قدم در همه ابعاد وجودی باید برداشه بشه، فاصله یک قدمه در همه ابعاد.
دست آخر با شمشیر سرخ شده با توتوا مبارزه می کرد، شمشیر سرخ شده بیان کننده عشقه، عشقی که از مستی بزرگ، از دریافت حقیقت، آدم رو دچار خودش می کنه، و نهایتا توتوا همون نطفه نفس مهار شد، و مسافر به آزادی رسید .
کشف عشق، بعد از دریافت حقیقت میسره . حقیقت در همه چیز هست . باور کنیم و ایمان داشته باشیم که از نگاه سهراب، کرکس و طوطی، هر دو و بطور کلی همه و همه، به یک اندازه از حقیقت برخوردارن .
که حافظ میگه، در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش بر همه عالم زد
خب.
رها شد از همه دعوتهای باطل، مثه هیرو، هیرو در کشمکش دعوت های باطل و دعوت حق، حق رو پذیرفته بود، اما هیچ وقت دعوت گر باطل، خفه نشده بود ولی در مقابلش مبارز ژاپنی، دچار گمراهی شده بود و سنسور دریافت کننده دعوت های حق و باطل رو خاموش کرده بود، چشم خودش رو کور کرده بود، که دچار دعوت باطل نشه، اما بیخبر از اینکه کلید گنج در تقویت سنسور احساسه، بیخود نیست که هر روز وقتی راه راست رو از خدا می خوایم باید اشاره کنیم که راه گمراهان(ضالین) رو نمی خوایم .
خب اونجا که حاضر شد مهر سلطنتی رو در ازای آزادی دختره به توتوا بده، اوج گذشت بود، گذشتن حتی از معنویاتی که سالهای سال برای تحصیلشون تلاش کرده بود و به دوش می کشید، ایثار فقط جنبه مادی نداره، یادمون باشه که علی هم برای بر هم نزدن خواب پیامبر ایثار کرد معنویاتشو ایثار کرد و واقعه ردالشمس همین ایثار معنویات بود . و هر کس که اینو بتونه انجام بده، از مرز بزرگی گذشته .
دین بندگی، بر دوش بنده خدا
به غار حراء رفتن محمد را می دیدم، علی میگه .
مبعث مبارک
ما هر روز ده بار شهادت میدیم که محمد بنده و رسول خداست، اما چند بار از این ده بار رو، حقیقتا شهادت می دیم ؟ اصلا حواسمون هست که داریم شهادت می دیم به بندگی و رسالت محمد ؟
یا حتی در سوره حمد، روزانه ده بار می گیم ایاک نبعد، خداییش این حقیقت داره ؟ فقط تو را بنده هستیم، حقیقت داره ؟
بنده خدا بودن یعنی محمد بودن
ما که هر روزمون رو برای یه هدفی شروع می کنیم، که نهایت این اهداف چیزی جز پول در آوردن نیست، کجاش بندگی خداست ؟ این بندگیه پوله .
بگذریم، این حرفا روی ما تاثیر نمیذاره .
محمد (ص) قبل از اینکه پیامبر باشه، بنده خدا بود، بنده حقیقی.
نبوت با رسالت محمد ختم میشه
محمد در مرحله اول بنده حقیقی خداست
محمد بعد از بندگی، پیامبر خداست
از اینا چه چیزی به ما تذکر داده میشه ؟ چه رمزی در ختم نبوت وجود داره ؟
من که چیزی جز بندگی، نمی بینم.
حتما براتون اتفاق افتاده که یه موقعی یه چیزی دیدید یا شنیدید، در هر صورت یه چیزی فهمیدید که عمق دلتون رو به اوج برده، به حدی که شما رو یا به گریه در آورده یا به سکوت و حیرت .
اون چیزی که با فهمیدنش با درک کردنش، آدم به حیرت و سکوت میره، یا به گریه، خلاصه اینکه تغییر بنیادین در وجود آدم شکل می گیره، چیزی نیست جز حقیقت .
قرآن سرتاسر حقیقته، چه وجودی توان دریافت این همه حقیقت رو داره ؟ فقط و فقط وجودی می تونه تاب بیاره که خودش در حقیقت محو شده باشه و در پرتوی حقیقت موجودیت پیدا کرده باشه
محمد (ص) دریافت گاه حقیقت محض بود برای همه عالم .
محمد برای همه عالم، رحمت بود .
محمد تجلی رحمت خداست .
اللهم صل علی محمد و آل محمد
سلام :)
رشته گسست، من پیچم، من تابم
آدم هبوط کرد، علی پیچید، به حق تابید .
تو پست قبلی، گفتیم که همه پیامبران اومدن تا ولایت رو در غدیر خم به علی بسپارن . خب.
تنها پتانسیلی که به بنی ادم به طور مساوی داده شده، اختیاره . اختیار سبب گزینش آزادانه مقصد توسط آدمه . حالا چه تفاوت هایی ! می تونیم بعد از استفاده از این پتانسیل، در مقصد ببینیم، مثلا اختیار محمد در چهل سال بندگی خدا، به پیامبری منجر شد . اینو از همون شهادتین نمازی که می خونیم، برگرفتم، که میگیم: اشهد ان محمدا عبده و رسوله، پس اول محمد عبد خداست بعد رسول خدا.
اختیار علی در توانایی پذیرش و عدم پذیرش رسالت محمد و اسلام، منجر به اتمام دین خدا شد . دین خدا فقط با درخت ولایت، میوه میده .
و در مورد اختیار انسان های علیه حق، فک کنم همه مثال های خوبی بلدیم .
خب پس تا اینجا رسیدیم به اینکه اختیار محمد، پیامبری ِ اسلام و نزول قرآن رو در نتیجه داشت، و اختیار علی درخت ولایت رو برای بنی آدم کاشت .
تو پست قبلی اشاره شد به اینکه ضربت شمشیر محمد نه تنها کشنده باطل بیرونی بود، حتی باطل درونی کافر رو هم از بین می برد (به بهشت وارد شدن کسانی که به شمشیر محمد کشته می شدن) و این یکی از پیام های اصلی و اساسی اسلامه . حضرت محمد (ص) قبل از اینکه یک مسلمان باشه، آورنده اسلام بود، و در بر دارنده پیام اسلام بود در حدی که ایشان، سراسر بیانگر اسلام بودن، این نکته بسیار بزرگیه . اینجاست که تفاوت شمشیر محمد با شمشیر علی آشکار میشه . (بعدا اگه یادم بود و چیزی بلد بودم در مورد "اویس قرنی" یه پست می ذارم ایشالا)
یه نکته که کلید مهمی هست رو اشاره کنم، بعد از امدن دین اسلام و پذیرش اسلام توسط علی، علی مسلمان میشه . مسلمان حقیقی کسیه که به طور 100 درصدی، وجودش تسلیم به حق باشه، حالا وجودی که تماما تسلیم به حق باشه، در موازات پرتو حق، موجودیت پیدا می کنه، و به جز ابعاد ذاتی، همه ابعاد دیگه اش عین حق میشه . علی این خصوصیت رو داره .
پس اگه کسی در مقابل حق، مبارزه، جنگ و عداوت کنه، و در این مسیر توسط شمشیر یک موجودیت عین حق، کشته بشه، عدالت که منطق قضاوت هست، حکم بر باطل بودن کشته شده می کنه . باطل رو هم که می دونیم کجا باید بره .
این نظر میثم بود در مورد تفاوت شمشیر محمد و علی .
اما در مورد اسلام.
محمد آورنده و بیانگر و زبان اسلام بود، و علی پذیرنده 100 درصدی اسلام بود، از اونجا که یه مسلمان حقیقی کسیه که 100 درصد پذیرنده اسلام باشه، پس ما که دعوی مسلمانی می کنیم هم باید کاملا پذیرنده اسلام باشیم .
راه دستیابی به مقام محمد بسته شد، و علی در سطح بزرگ، اولین مسلمان وارد شده هست . مقام علی دست نیافتنی است نه از این جهت که راه رسیدن به مقام علی بسته شده، بلکه از این جهت که منطق جهان، دیگه شرایطی رو برای علی شدن نداره .
میزان علی است، نه به این معنی که باید علی بشیم، به این معنی که اون جاهایی که اختیارمون رو به سمتی می بریم که میتونیم هم علی وار انتخاب کنیم هم غیر علی وار، اون انتخاب ها و پیامدهای اون انتخاب ها رو با میزان مقایسه می کنن .
اینم اگه شد یه چیزی در موردش بنویسم تو پست های بعدی می نویسیم ایشالا "علی تجلی قرآن"
خدا همه چیز رو خلق کرده، و در هر چیزی هم هست. بعضی از مخلوقات خدا با واسطه هستند که جاندار نیستند، مثل وسایلی که اختراع انسانها هستند. مخلوقاتی که با واسطه هستند شاید ابلیسی باشند و حتی ممکنه از موجودات زنده باشند، شاید.
همه مخلوقات خدا بلااستثناء در مسیر حق هستند. مثل یک میدان مغناطیسی که همه چیز رو به سمت خودش جذب می کنه. حالا اگه کسی بیاد خودش رو به طور 100% در مسیر حق قرار بده، اون وقت همه مخلوقات در خدمتش قرار دارند. چرا؟ چون انسان اشرف مخلوقاته.
وقتی که می بینیم امام علی به شهادت می رسه، این چه خدمتی از مخلوقات خداست؟ این سوال غلطه، چون آدم تام الاختیاره.
هیچ وقت امام علی به واسطه یه مخلوق خدا حادثه ای براش پیش نیومد، این حادثه رو مخلوق تام الاختیار خدا یعنی انسان خلق کرده. کسانی که در مسیر غیر حق قرار می گیرند به طور مداوم خطرات فراوان اونها رو تهدید می کنه تا جایی که خودشون به طور 100 درصد میشن غیر حق و در مقابل حق قرار می گیرند، اینها خودشون خطرن.
اگه جایی امام رضا به شیری که دنبال آهو بوده اشاره می کنه و شیر دنبال آهو نمیره و میگن ضامن آهو، این نیست که ما فکر می کنیم، که دعا کرده تا شیر اهو رو نگیره، بلکه شیر تحت فرمان امام رضاست، چون امام رضا به طور 100 درصد در مسیر حق قرار داشت.
در یکی از جنگ های پیامبر، به پیامبر وحی میشه که هر کافری که به دست تو کشته بشه به بهشت وارد میشه، دیگه کسی رو نکش، این نشانه چیه! اما امام علی میگه هیچ کس با ضربت شمشیر من کشته نشد مگر اینکه وارد دوزخ شد! این میشه شمشیر حق. حالا چرا؟
بریم به ماجرای غدیر خم، که خدا گفت "دینتان کامل شد" یعنی از اینجا به بعد حق و ناحق به طور 100 درصد تفکیک پذیر شدند و امام علی اولین کسی است که به طور صد در صد در مسیر حق بود.
در غدیر خم گفته شد "امروز دینتان کامل شد". همه پیامبران، همه صالحان اومدن تا حضرت محمد (ص) در غدیر خم امامت رو به علی واگذار کنه و دین خدا –نه دین اسلام- کامل بشه. بعد از تکمیل دین خداست که میزان قابل دسترسی میشه، علی میزان میشه، یعنی علی میزان اعمال بقیه مردم میشه.
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت
گاهی غربت زبر میشه، خفن :)
فکر می کردم که اطراف موجب احساس غربت میشه، یه جای تازه، یه جای جدید با آدمای خودش، اما الان می دونم که غربت رو ما خودمون انتخاب می کنیم و بعدشم می سازیم
وقتی همه تو دامنه، با زمین های حاصلخیزش، با گل و گیاه قشنگش :) زندگیشون رو گره می زنن، تو سفارش پخت قرمه سبزی تو کله کالت میدی و گردنت رو میگیری بالا تا نوک قله بیفته تو تیررس فرداهات، خب ! نقطه چین . . .
امروز تو دانشگاه دیدم یه دوستی تقاضای جابجایی داده بود، دیدم اگه باهاش جابجا کنم برام خیلی بهتر میشه، مسیرم نزدیک میشه، خلاصه پیگیری کردم و دیدم منعی هم واسه جابجایی نیس =)
. . .
بعد رفتم شرکت، خفن گرسنه بودم که حسن غذا آورد و گفت که چقدر اتفاقی این غذا رو از رستوران آوره ! و حالا شده قسمت میثم !
میگن هوالرزاق :) راس میگن انگار !
تازه حافظ جونی هم میگه
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
خب . . .
میثم هم قید جابجایی رو زد !
۶ مهر 1388
عقلم بدزد لختی، چند اختیار دانش
هوشم ببر زمانی، تا کی غم زمانه
روزه تو عید فطر گناهه، قیچی ناگهان امتداد خنک نفس ماه روزه است روز دل گیریه، تازه داشتم با رمضون رفیق میشدم .
عید فطر که میشه بوی امتحان از جریان زندگی میاد، دل آدم هم میگیره، ماه روزه تموم شد، دیگه قرار نیست سختی بکشی، عید فطر عجیب نهیب مرگ میزنه عجیب !
قدم های ماه روزه تو شب های آخر ماه کهنه، صدای کوک شدن ساز بندگی تو آواز اخلاص و صداقت و بعد تپش نفس هاش، از عمق آسمون رحمت تا گردنه قله های پست، بوی زبری دست عدالت علی میداد و حالا تو وسعت ناشناخته آزمون، امداد میده .
علامت با ماست .
ماجرای حسن خمینی، خاتمی و کروبی منو به یاد داستان پینوکیو، روباه مکار و گربه نره میندازه !
۳۰ شهریور 1388
اگه یه نگاه به پست قبلی بکنین و خوووب بخونین، تشابهات معنوی زیادی با این پست داره .
۱۷ مرداد 1388
امروز یادم افتاد که سهراب ی تر رو خیلی وقتیه که بروز نکردم، می خواستم بروز کنم، ولی :( . . .
با یه شعر مشکل هم شروع کردم، بذارین راستشو بگم، مال این حرفا نبودم :(
سنگ بزرگتر از اونی بود که می نمود، میثم بیسواد هم می خواست، سهرااااااااااب رو معرفی بکنه، می دونین که چی میشه، هیچی ! فریاد سهراب تا اون سر خوابم میاد .
باز نمی دونم، چه مرگمه :(
امروز به شاهین می گفتم که مدت مدیدیه که از مخم کار نکشیدم، می ترسم یهو بخوام به مخم فشار بیارم، اونوقت بترکه =)، احتمالا ترکیدن یه مخ پوک، باید صدایی به اندازه انفجار یه کبریت داشته باشه =)
راستش از وضعیت کنکور خیلی شاکی هستم، سوالای بی محتوایی طرح شده بود، هیچ کسی راضی نیست . حق خوری شد خفنننن .
بعضی از سوالاش اینقدر مزخرف بودن، که هنوز هیچکسی نمی تونه گزینه صحیح رو بطور قطعی اعلام بکنه !!! تازه، سازمان سنجش هم رفتارش با داوطلبای کارشناسی ناپیوسته، مثه الاغه که مگس های مزاحمش رو با دمش می پرونه =)
دیگه
اینکه از حدود یه روز قبل از کنکور، سر درد دارم و به طرز خفنی چشام تار
می بینه، هی تو خونه بهم میگن، نمی دونم چی چی زای خوکی گرفتم ولی خودم میگه جنون گاویه
دیروز با سرویس رفتم شرکت، دفتر سرویس میگه هزینه "اینقدر" میشه، راننده میگه "اینقدر" تازه هی حساب و کتاب هم می کنه که دیگه بنده از اونجاهاش سر در نیوردم :(
خلاصه اینکه، خدا رو دوووچ دارم، اون هم که گفته آدما رو دوست داره بیچتر از مادر :) بعضی وقتا فچ می کنم اگه جای مادرم بودم، میثم رو تحمل می کردم ؟! یا اگه جای خدا بودم =) باز هم میثم رو آدم حساب می کردم، آخه می دونین چیه : یکی می گفت من اینجور اشخاص (امثال اینجانب) رو آدم حساب نمی کنم تو خودتو ناراحت نکن !
به حال خودم قبطه خوردم، آره قبطه خوردم . واقعا میگم . فهمیدم با اون یارو خیلی فرق می کنم :) فهمیدم راه میثم با راه اون یارو، یکی نیست و خوچحال شدم و از طرفی هم به شدت ناراحت :( چون بنده از خودراضی هستم و فچ می کنم که راه بنده راه درستیه، ناراحت شدم که اون یارو، راه درست رو نمیره . ناراحت شدم :( بیییییچتر از اینکه خوچنود بشم .
اتفاقات زیادی واسه ما آدما میفته، که هر کدومش یه عالمه حرف واسه گفتن داره، آیا واقعا گوشی هست که به این حرفا، احساس بدهکاری بکنه ؟ نمی دونم تا کی قراره واسه ما اتفاقاتی بیفته که به زعم خودمون ناخوشاینده، باشد که گوشمان شنوا شود ! تو می دونی ؟
میگم خب چرا ما خودمون گوشامون رو باز نمی کنیم، چرا به چیزی که مدام تو گوشمون صدا می کنه، توجه نمی کنیم ؟ این که نمی شنویم یا نمی خوایم بشنویم، دلیلش چیه ؟ اینو هم می دونی ؟ اصلا شنیدی چی گفتم ؟
تا به کی در بند آب و دانه اید
غافل از قصاب صاحب خانه اید
یه مدتیه دست خطم به شدت هر چه تمامتر، افتضاح شده
بطوریکه همه مسخره ام می کنن می گن "دکتری می نویسیا" من خطم خوب بود،
حالا اگه خوووب نبود خوب که بود، اما نمی دونم چرا اینجوری شدم، خط
لاتینمم که وای نگو
واسه خودم مرثیه می خونم .
هه !
حافظ گفته بود ". . . ای دریغا همدمی" من به خودم می گفتم این حافظ هم تومون (تمان، همون زیرشلواری، بیژامه) پاش نبوده ها، همدم چیه دیگه ؟ خدا رو بچسب ! اما . . .
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق آمد و آتش بر همه عالم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
آره داداش، ما اینجوری مهجور افتادیم، نفهمیدیم، نخواستیم بفهمیم، مرد راه نبودیم .
لذتش رو نچشیده، رد کردیم :(
و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند .
انتظار شنیدن افسوس رو کی میشه سر برید ؟
دلم می خواد بر می گشتم :( بر می گشتم و خطاهای زندیگمو یکی یکی با صداقت، به راستی، نگاشت می کردم .
گاهی فکر می کنم که مذکر ایرانی به قهرمانی می اندیشه نه پهلوانی، و زن ایرانی هم زهرایی به خواب نداره، گاهی فکر می کنم که فردا با دیروز چقدر در تضاد قرار می گیرن، چرا هیچ کسی، "خودش" نیست ؟
آره خاموش میگذره، متاسفانه میگذره :(
یادم میاد میثم مال زمونای قدیمه، زمون آقای حکایتی :( قصه ظهر جمعه :( زمونی که تی وی از ساعت 5 تا 10.30 یا 11، وجود داشت، چقدر خوش ش ش ش ش !
قدیما ما ده زندگی می کردیم، همه فامیلمون دهاتی بودن، زراعت داشتن و باغ :) فقط یکی دوتا بودن که معلم بودن یا کارمند .
شب که میشد همه میرفتن خونه یکی، بعد داییم و شوهر خاله ام، شروع می کردن شعر می خوندن :(، از اون دوران فقط لذت یام میاد، برف هم برفای قدیم، چقدر خوووب بود که تی وی نبود همه با هم حرف می زدن کمتر کسی احساس تنهایی می کرد کمتر کسی رو غم با خودش می برد، چقدر ما بچه ها یاد می گرفتیم، چقدر مهر و محبت محسوس بود :(
زبر زبر میشد گاهی، مهر ِ مردم .
ای کاش نمیگذشت
خاموش، اگه بگذره که خیلی بد میشه :( به خدا خیلی بد میشه :(
چقدر متاثرم !!! من
خوووب می دونم که نیستم
از وقتی اون اومد من رفتم، نه نه نه، من هم اومد آره وقتی اون اومد من هم اومد، دوتا من هم اومد، یکیشون می گه اون باید بره، یکی دیگه میگه اگه اون بره من هم باید برم .
بگذریم .
وقتی نگاه می کنم می بینم به لحظه ای گذشت همه بیس و هف هش سال عمرم :(، نه کاری کردم و نه به جایی رسیدم، افسوس :(
میگن یکی از سوالایی که از آدم می پرسن، اینه که عمرت رو تو چه راهی صرف کردی، بعد هم می پرسن جوونیت رو تو چه راهی گذر کردی
من که فقط می زنم زیر گریه :(
خدایا اگه تو یه کاری واسه بنده هات بکنی و گرنه میثم به شدت بی آبرو و دست خالیه .
سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان
یک خوشه ببخشند، که ما تخم نکشتیم
آفتابی لب درگاه من است که اگر در بگشایم
می برد مرا با خویش
فقط اومدم بگم که جون داداش، بد جوری راه خلاف بازه و
سرم رو می دم به اون کسی که قرص روان گردان بخوره و بتونه مستدل حرف بزنه .
۱۰ مرداد 1388