من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

فیس تو فیس

سمجم؟

شاید! ولی حتما ناچار هم هستم! و خب باهاش رودرو شدم ^__^

خسته هم هستم، و خیلی هم رفتم تو صورتش ^__^

تو نبودی و من با نبودنت گلاویز شدم ~__~

نباختم؛ واقعیت قانونی بود که تو رو با من نپذیرفت ~__~

چرا که تقسیم تو بر من خطایی نابخشودنی در منطق خشک ریاضی بود V__V

هیچ، همیشه برازنده من بود؛ کو آگاهی من؟

منم همینطور خخخ

Charlie Chaplin


I was hardly aware of a crisis because we lived in a continual crisis; and, being a boy, I dismissed our troubles with gracious forgetfulness

آخرش

هیچ عاشق خود نباشد وصل جو، که نه معشوقش بود جویای او


اگه به چیزی برسی که براش تلاش کردی و اون چیزی باشه که میخواستی بهش برسی،؛

همینجا نگه دار!

تلاشت رو از یه جایی شروع کردی، کارتو، راهتو از یه جایی شروع کردی تا به یه چیزی برسی. پس کارت یه شروع داشته!

بازم همینجا نگه دار!

تلاش تو، راه تو و کار تو با یه چیزی شروع شد!

و حالا، رسیدی.

آیا راه تو، تلاش تو و کار تو تموم شد؟

همونطور که یه شروع داشت، تموم شد؟


به لطف تو

من ساغر عشقت ای جان نشکستم

پیـمـانه شـکسـتم، پیـمـان نشکستم


اگه کار تو بر پایه یک پیمان باشه، هرگز تموم نمیشه. پیمان جاودان است.

ای سرطان شریف عزلت

سطح من ارزانی تو باد ^_^ هزاران بار ارزانی تو باد ^_^



یه عمر بهمون گفتن تز نده

همین چند روزه میرم دفاع تز ~_~ خب خودم قصدم این بود که خدا توی تزم باشه ^_^ تز اگه از خدا نگه پس از کی بگه؟ دو سال ور رفتم! دو سال پا در هوا مونده بودم. تا اینکه به لطف یه کتاب از دوست عزیزم، اصل گمشده مطالبم رو تونستم پی ریزی کنم. خب من همیشه ازش تشکر کردم و الانم تشکر میکنم. تنها دغدغه م اینه که بتونم به درستی، شفاهی و کتبی ارائه ش کنم.


عصن حسش نیس

مرده

شاید!

شایدم زنه

نه خره

مرده

مرده یا مرده

شایدم هر دوتاش

دور ریزی

انتخابات بعدی خیلی کمدی باید باشه، احتمالا از بین همه روسای جمهور قبلی تا اون زمان، فقط روحانی رد صلاحیت نمیشه! :))

اینو میگن دور ریزی، هر 8 سال یه بار کل زار و زندگی 8 ساله رو میریزن دور

انگار که به کل همه فاسد شده باشن ;)

ینی خودشونم از خودشون حالشون بهم میخوره

اونوخ انتظار دارن ما ملت حالمون بهم نخوره و دلخور نباشیم! خع.لی رو دارن

برو بینیم باو

حوصله داریا

حوصله داری میای می نویسیا

-نوچز

- اتفاقا وختی حوصله ندارم می نویسم


تو اون انیمیشنه بود اسمشم همممممم آهان UP بود، اونجا که بادکنک ها کم بودن و خونه رو نمی تونستن بلندش کنن، چه فکر خوبی کرد لوازم خونه رو ریخت بیرون و سبک شد و رفت بالا

هی منم: "دوست دارد بردارد - خودش را بریزد دور"، مثه اون پیرمرده تو UP، ولی عزمش رو ندارم :/


یه دو هفته دیگه دفاع پروپزوال دارم فقط زمزمه همتم اینه که کارم به درد بخور باشه، همتمو بیدار کنه، اونلی.


آنقدر مسافر بوده ام که به خواب پرستوها راه یافته ام. و من هر روز خودم را دور ریخته بوده ام، اما امان از صفت کفش های اوستا نوروز که پیشانی ام دادش می زند.


به اندازه ناخن پام اگه همت داشتم تیشه فرهاد رو تموم کرده بودم.


انگار خع.لی حوصله ندارم /:

رنگارنگی پاییز یا دل شرحه شرحه بهار

آدمیست دیگر یک روز حوصله هیچ چیز را ندارد
دوست دارد بردارد
خودش را بریزد دور

ولی
تو مگو ما را بدان شهر بار نیست!
خب دیگه!

سرنخ آتیش همیشه به کبریت نمی رسه

میگن جهندم مال بداس دیگه، خب این بدا که اصل شون بد نیس، هس؟ پرورش شون بد از آب درومده. اونجا هم سرگذشته که میاد و احتمالا سنگ چخماق هم داره، ولی اصل ژاپنشو داره ها، همچین میزنه بهم که تا ته سرنوشت آدم رو یکجا دود می کنه.


دستمو به هیچ جا نرسوندم

باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد، کلاه منو به مخم پیوند زدن، یا باد از پسش برنمیاد یا :))

خسته م. خع.لی خسته م.

سرگذشتم شده بلای سرنوشتم.

حالا که حرف از خوردن شد

نه اینکه از ماه روزه بخوام بگما! آخه ماه روزه به نخوردن و نیاشامیدن و راااااحت بودن از اینکه اصراف نمیشه، مشهورتره ;) نه غلااااوم :/ حالا جون دوتایی نه اینکه ماه روزه بیشتر نمی خوره، یارو رو میگم =) این ترازو چینیا هس! خیلیا دارنا، خب؟ اینا هم تو ماه روزه فک کنم باتری نمی خورن طفلیا، یکی که میره روش وای میسته، وزنشو بیشتر از روزایی که روزه نیس نشون میده، طفلی ترازوهه: "امان از گره ابروهاشون! دروغم چیه! چینیم که باشم! "

خواستم بگم که سفره خدا پهنه، هر کس به اندازه اشتهاش می خوره، نه به اندازه ادعاش.

والا خدا Bکار نبود که تو این دور حلزونی که می زنیم هر بار سنگ ماه رمضونو یه جا بندازه جلو پامون ;)

منم مثه تو، نمی دونم ماه دور زمین می چرخه از بیکاریه آیا یا میخاد شب ها سر آدمایی که لابه لای ستاره ها دنبال خدا می گردن رو گیج و ویج کنه که آدرس خدا رو گم کنن =]

سیرجان که بودم، عجیب آسمونش کوتاه بود! باورم نمیشد که در عین تخیل، دستمو برای چیدن ستاره هاش دراز کنم :) هعی ...

خدای من همیشه پشت چیزها کمین کرده و از پشت چیزها سرک می کشه ... لحظه های کوچک من پشت لادن ها نهان بودند.



همشو نخور، لااقل یه ذره سنگ باش

فچ می کنی سیاه چاله چیه ؟ منم! هر کسیه که نور رو بازتاب نکنه! مگه خدا نمیگه من نور آسمان ها و زمینم ؟ چقدر از این نور رو منعکس می کنیم ؟ هر چقدر منعکسش نمی کنیم به همون اندازه سیاه چاله ایم که نور رو هم می خوره!

نگاه کن! فک می کنی بیشتر از یه سنگ بودن، یا نه، اصلا در حد یه سنگ بودن چی میخواد ؟

اون نورتون بود که تو دیالوگش به نقل از انجیل گفت، من روشنایی دنیا هستم ... یه ذره فیزیک رو بلدیم دیگه هممون، هاون ؟ یه چیزی وقتی دیده میشه که نور بهش تابیده میشه و نور رو بازتاب می کنه، ما چقدر روشنایی دنیا رو بازتاب می کنیم ؟

هی میگین آدم اشرف مخلوقاته، حالا واقعنی من آدم ترم یا سنگ ؟

هر چقدر آدمی، همونقدرش رو نشون بده خب! مگه چه اشکالی داره ؟ ماه که از اولش شب چهارده نیس! یه شبش چهارده س! ولی به هر اندازه که نور بهش بتابه، بازتابش می کنه. حالا خدایی نگین که نور به ما نتابیده ها!

ببین این سنگ رو تو آسمون، داره نور رو بازتاب می کنه، خب بذار اسمشو نخایم بگیم که ماهه، جنسش از سنگ مگه نیس؟



برگی از شاخه بالای سرم چیدم

گفتم آیتی بهتر از این می خواهید؟

عصن گذشتیم از این خیال

پریروز شهناز مرد. فک کنم خبر دارین، میخواستم اینو بگم که دیدم امروز هم سالروز سفر دکتر شریعتی به دیار باقی هم هست.

چه دو عزیزی :)

خدای من! پناهیان احتمالا قراره، نسخه های جدید از نمونه خواب هایی که برای دکتر شریعتی تعریف کرده رو، برای شهناز بپیچه :)) نمی دونم این دو بزرگوار چه ربطی به هم دارنا، ولی خب دیگه! برای پناهیان، احتمالا دردناکه که توده ای از مردم، حامی غیر روحانی جماعت باشن.

بگذریم;

شهناز، در حالی مرد، که وقتی خبرش رو می خوندم، جمله آخر این خبر نشون دهنده وسعت و عمق درک نوازندگی شهناز بود، نوشته بود:

"معروف است که او در شیوه نوازندگی می‌تواند با ساز خود علاوه بر نواختن، آواز هم بخواند"

خب اونایی که با موسیقی آشنایی دارن، می دونن که صحبت این نیست! بلکه نوازندگی شهناز، آوازی بوده، نه اینکه آواز هم می خونده!

بعد از حسن کسایی، و حالا با رفتن شهناز، دیگه داره سایه اصفهانی ها روی موسیقی محو میشه. نمیخوام از این دو بزرگوار، شروع به تعریف کنم، چرا که به قول سهراب، هر وقت رفته ام از گلی حرف بزنم، دهانم گس شده است. جای حرف زیاده ...

اینم بگذریم;

عصن باید گذشت، جای حرف نیست، دیگه وای به حال عمل کردنه ;)

به قول دل خودم، اینجا حتی نمیشه، واقعیت رو روی میز حرف کشوند، چه برسه به حقیقت. اون که گفت: آن یار که از او شد سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد، هعی !!! آقای حافظ، حالا جرم ها به اندازه نگاه ها کوتاه و کوتاه تر شده. اسرار ؟!

صحبت شد، گفتم، تنها چیزی که اوووووپس! خوردنش بدجوری دلچسب شده، حق ه. تنها باری که رو زمین می مونه حق ه.

بگذریم ...


امید منم سپیده :) این چنین نخواهد ماند. روزی فراخواهد رسید ... که مردم، مهربان تر از درخت ها شوند ...

قلب ها باید از قفس دل ها رها بشن، ید بیضایی باید تو گوش قلب ها نجوایی بکنه...

بگذریم :( عصن

قر کف پام گیر کرده

آنکس که مرا طلب کند، می‌یابد

.

.

.

.

آنکس که من به او عشق ورزم، میکشم او را


جالبه ها، میگن خشت اول گر نهد معمار کج باید قید کمر راست رو دیوار بزنه :)) هر چیزی روی پاهاش می ایسته خب !

لطفا مواظب زیر پاهاتان باشید مبادا سرتان هوایی بشود و زیر پایتان خالی.

لطفا به زیر پاهاتان بنگرید، تاریک بود چراغ قوه قلب تان را روشن کنین.