حادثه مهم داریم و حادثه معمولی داریم و غیره
هر حادثه ای یک واقعه است
این واقعیت را همه ما می بینیم.
هر حادثه یک تفسیر هم دارد
تفسیر به حادثه یک زاویه برداشت می بخشد
ما از طریق این زاویه حادثه را درک میکنیم.
آنچه که ما از حادثه درک میکنیم تاثیری است که حادثه بر ما گذاشته است.
اگر حادثه یک واقعه است و ما می توانیم آن را ببینیم چه نیازی به تفسیر است؟
هر واقعه یک حقیقتی هم در خود پنهان دارد.
برای دستیافتن به آن حقیقت، باید از زاویه ای فراواقعی به آن حادثه نگاه کرد.
تفسیر قرار است این زاویه فراواقعی را مهیا کند.
اما سوال اساسی این است:
تفسیر حادثه چقدر به حقیقت حادثه نزدیک است؟
شاید مهمترین مشکل بشر در بهره بردن از «تاریخ»، تفسیر حوادث باشد.
ما باید بپذیریم که تفسیری که از جانب حاکم القا می شود یقینا یک رو دارد و آن هم نفع حاکم.
نام را باز ستانیم از پشه از ابر از تابستان
از حوادث تاریخی
از غدیر خم!
هر کجای قلب مردم باشی عاقبتت هم همونجاست.
من هیچ وقت قائل به وجود چیزی مثل سرنوشت نبودم و هنوزم نیستم.
و سرگذشت - چیزی که نمیتونم انکارش کنم - همیشه مثل یک پافشاری لجبازانه اشاره به چیزی شبیه به سرنوشت داره.
آیا انسان آزاد نیست؟
این دنیای یک سویه رو به جلو، درک اختیار رو سخت میکنه.
آیا اختیار هم مثل زمان زاده ذهن انسانه؟ برای پر کردن گپی از جهل؟
اگه اختیار وجود نداشته باشه - حداقل تا سطحی - اونوقت ابتلا هم نخواهیم داشت و اگر هم داشته باشیم چیز مسخره ای مثل اجرای یک تئاتر براساس یک نمایشنامه خواهد بود.
حتی گسترش در دامنه اختیار امتداد پیدا میکنه.
میگن dna انسان و شامپانزه کمتر از چند درصد با هم فرق داره. اگه میشد dna کلمات رو هم بدست آورد اونوقت میدیدم که سرنوشت (یک چیز ساختگی و دروغین) چقدر به ابتلا شباهت داره.
به نظرم اونچه که سرگذشت ما بهش اشاره میکنه در حقیقت ابتلاست و نه سرنوشت.
اگه میشد ابتلای خودمون رو میشناختیم! برنده می شدیم.
آدم باید سر قولش باشه مگه نه؟
سال گذشته 70 درصد کل سیمان تولیدی کشور رو 15 نفر خریدند! سیمان از پاکتی12ت به60ت و 70ت و 80ت و 100ت رسید!
سکوت در برابر ظالم حکم چی رو داره؟
من، بعنوان یکی از اعضای بنی آدم که تو در کتابت بهشون قول دادی که معیشت کسی که از تو یاد نمیکنه رو در تنگنا قرار میدی (طه 124)، از تو برقراری قولت رو خواستارم.
و بعد تو برای وصف خودت از همینا استفاده میکنی و مثلا میگی مغروری یا مهربونی و...
چطور؟ اول مهربونی رو خلق کردی بعد مهربون شدی؟ خلق رو چه کردی؟ اونم خلق کردی؟ نمیشه که! پس تو خود خلقی تو خود غرور و خود مهری.
منم مثه نوار کاست های قدیمی کپی توام با کلی هوا و نویز و خط و خش به اسم آدم.
نگفتی که آدمی. گفتی آدم رو خلق کردی و از خودت درونش دمیدی
یعنی من هم خدام؟ یا باید بگیم آدم هم خودتی. یعنی من توام؟ ما یکیم؟ آیا؟
وقتی اندازه چیزی که میطلبی نیستی...
من اگه پیامبر میشدم همون اول کار ماهی منو میخورد
هر چی میشدم چیز به درد بخوری نمیشدم
تنها کاری که تا حالا کردم این بوده که زندگیمو سوار بالون خیالات بی پایه اساس کنم
اگر چه تو خودت تا وهم کامل به اندازه یک مژده محو در خیالات فاصله داری
شانس آوردم تو دوران علی نبودم وگرنه یه پام تو نهروان بود قطعا
من درون خودم استعدادی رو دیدم که به دیواره این جسم سرد با نوک منقار میزد
امان از همهمه جهل و کورکورانگی
امان از امان بریده شده
امان از توامان
گاهی تو رو مست و مغرور می بینم که جامی به دست داری و قاه قاه به ناتوانی غریزی من میخندی
گاهی تو رو بزرگوار در چشم پوشی گستاخی هام می بینم
فرصت حرکت رو من به وهمی واگذار کردم در حالی که وهمی حسین رو به حرکت درآورد
من همیشه از این خودکار آبی همه جایی بدم میومد
در این عصر تقلید که همه رو به یک تیپ متظاهر کرده
من انتخاب کردم برهنه باشم
دقیق ترین رنگ به گناهانم و به سرگذشتم و نگاتیو حسرت هام
من چه کنم وقتی تو آفت بذر میشی؟
گر دل من نیاسود - از گناه تو بود
ماجرای آدم و سیب یا گندم یا هر چیز دیگه ای که بوده یک درسی داره که قبلا ازش یاد نشده.
نمیشه انسان پرورش نیافته رو در معرض خطا و لغزش قرار داد و صرفا با اتکا به آموزش انتظار داشت که مرتکب خطا نشه.
قبل از اینکه آدم وارد باغ بشه و در معرض خطای سرپیچی از فرمان خدا قرار بگیره، به آدم همه اسما آموزش داشته شده بود
کما اینکه ماجرای هم آوری آدم و فرشتگان درباره اسما قبل از ورود آدم به باغ هستش
پس آدم در زمانی که سرپیچی امر خدا رو کرد آگاه به تمام اسما بود!
اینکه سیاست حاکمیت در انتها به اینجا می انجامه که مردم درگیر مسائلی باشند که اونها رو در معرض انواع خطا و لغزش قرار بده از نظر من سیاست شیطانیست.
مردم از ابتدای روز آنچنان درگیر امرار معاش هستند که اونها رو معرض خطاهایی اعم از دروغ گفتن، تقلب کردن، رشوه دادن و رشوه گرفتن، دزدی کردن، کم فروش کردن، ربا خواری و نزول خواری، ریا کاری کردن، تن فروشی کردن و... قرار میده!
حاکمیت بسیار ناکارآمد عمل کرده و نظرات و سیاست هایی بسیار دور از واقعیات و استانداردهایی ماورای توانایی و استعداد مردم تعیین کرده. اینها براحتی مردم رو در معرض انواع لغزش قرار میده.
از طرفی، حاکمیت به موعظه های آخوندها از جمله وعده های بهشتی و مجازات های جهنمی بسنده کرده و نظرش اینه که با همین بشارت ها و ترس ها مردم رو میتونه هدایت کنه! در حالی که ماجرای آدم و سرپیچی از فرمان خدا درحالی رخ داده که آدم واقف به کل اسما بوده و نه فقط آموزش هایی بسیار سطحی و ابتدایی در حد موعظه های آخوندها.
در مقابل روایت آدم، سرگذشت ابراهیم رو داریم. در قرآن اینطور نقل میشه که ما ابراهیم رو به اسما مبتلا کردیم! متاسفانه در ترجمه ها «ابتلا» به آزمون و امتحان ترجمه شده که اصلا درست نیست. ابتلا به معنی گرفتار شدن به چیزی است که در نهایت یا شخص در این گرفتاری از پا در میاد یا بر اون غلبه میکنه.
گفته نشده که ابراهیم به چه اسمایی مبتلا شد. اما از ماجراهایی که درباره ابراهیم در قرآن نقل شده میتونیم غلبه ابراهیم در اون ماجراها رو بر اسما استنتاج کنیم. یکی از اونها ماجرایی هست که به عید قربان منتج میشه. بقیه ماجراها رو بذاریم کنار صرفا همین مورد نشون میده که ابراهیم در مسیر زندگی خودش پرورش پیدا کرده تا به جایی رسیده که از پس ابتلای به اون اسم بر اومده (نمیدونیم اسم چی بوده).
ابراهیم بعد از سال ها دوری از اسماعیل و مادرش به سراغ اونها میره در حالی که تصمیم داره سر اسماعیل رو از تنش جدا کنه! اونم در حالی که هیچ دستور مستقیمی از جانب خدا داده نشده! بلکه ابراهیم براساس مشاهدات به این دستور رسیده! که این به تنهایی یکی دیگه از ابتلاهاست. اون نکته ای که از ماجرای ابراهیم اینجا مفیده اینه که به ابراهیم آموزش داده نمیشه که فلان اسم چی میشه بلکه ابراهیم در طی سالها مورد پرورش قرار میگیره. چگونه؟ گفته نشده و منم اطلاعی ندارم. شاید همین دوری از فرزند و همسر یکی از موارد سازنده باشه!
بعنوان نمونه ای از مواردی که خداوند مقرر کرده تا انسان پرورش پیدا کنه روزه رو میشه نام برد. روزه، نه صرفا به شکل امروزی با نخوردن و نیاشامیدن در طول روز بلکه به معنای حقیقی اون به شکلی که باعث پرهیز از چیزی بشه. پرهیز از هر چیزی که ما به اون وابستگی داریم باعث میشه قدرت پرهیز در درون ما افزایش پیدا کنه یا بعبارتی پرورش پیدا کنه. همونطور که قدرت تکلم پرورش پیدا میکنه قدرت پرهیز هم پرورش پیدا میکنه. بجز دو اسم تکلم و پرهیز سایر اسما هم به انسان آموزش داده شده اند اما تا زمانی که انسان در اون اسامی پرورش پیدا نکنه قادر به کنترل اونها نیست.
مادامی که در ستیز با لغزش به سر می بریم در حال پرورش قدرتمون علیه اون لغزشیم. مادامی که بر نیکی اصرار می ورزیم در حال پرورش صفات نیکیم. پرورش هیچ قدرتی درون آدم به انتها نمیرسه و همیشه سطوحی بالاتر قرار دارند.
ظهر از آیینه ها تصویر به تا دوردست زندگی می رفت.
you no longer see any complain.
I'm supposed to bear this cruel blow
and I'm gonna do the time!
you may say "this is just a perpetual complain"
I'd say,
this cruel blow has been my fellow traveler since big bang!
however,
I reckon I've been suffering most from ignorant.