من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان
من و ایمان و دوچرخه

من و ایمان و دوچرخه

عبوری از یک شیار خلوت و هوایی در سیطره افسانگان

دست پاچگی ها

بهترین چیزها، خاطراتی بیشتر از چند ثانیه نیستند.

پوریا

از چه آزرده ای، مادر؟!
- چهارگاه پیچیده در این کوچه باغ ها
به انگشت، آسمان پیمایی را نشان می دهد،
و من دردمند ِ مادری ِ خاک آلوده ای هستم که امروز در مصاف اوست.
...
- بر دوش تو گویی بر کریاس اعظم تکیه دارم:
قرینگی بناهای آبادی تان در خاطرم ترازوهای بازارمان است.
براستی تو کیستی؟!
این نغمه ماهور، آن قامت بالا را که راست؟
- هیچ کس!
براستی، بی نامی «فیروزه گوهری» بود، مادر!
از چه پریشانی، فرزند؟!
- امروز، کوهی است در مسیرم: نکند اندوهی سر رسد از پس کوه!
...
فرزندم!
پیش از هیاهوی غبارها، در آن لحظه های حصار، چشمم به ارتفاع قله افتاد: آوخ! من در مسیر توام، پوریا!
و من نیز نمی دانستم که از پس آن لحظه های لاکرُن، زاویه ایمان را عمود خواهی کرد،
اما آنگاه که از آن اوج هزاران پایی، خاک پیشانی تو بر میوه عمر من تابید، به من ِ مغلوب، مومن شدم، پوریا!

نا

ای وای بر آن گوش که بس نغمه این نای - بشنید و نشد آگه از اندیشه نائی


ما هم

بازآ مگر شبی با می سحر کنیم - از راه عاشقان ما هم گذر کنیم ^__^

مند؛ مندی

مند، چیه؟ تلفظش mand

مند یه پسونده که به بعضی کلمات اضافه میشه و قید ایجاد میکنه و یا در حقیقت باید بگم بند ایجاد میکنه. بند، به معنی بند رخت نه، بند به معنی اسارت. اسیر کیه؟ کسی که از اسارت نمیتونه خارج بشه، یعنی در یک محیطی قرار گرفته که بهش میگن اسارت یا بند.

اگه به کلمه قانون، مند اضافه کنیم این میشه صفت کسی که پای بند قانونه.

البته، پسوند مند، رو به معنی مالکیت آوردن ولی من قبول ندارم. مثلا آرزومند رو میگن کسی که آرزو دارد. ولی خب این فقط بیان قسمتی از آرزومند هستش و بیان کامل ترش اینه که آرزومند کسیه که بنده آرزوست. مثلا، پدر به پسر میگه: ای پسر من آرزومندم که تو جوانمرد باشی. در واقع، در این جمله داریم که پدر نه تنها آرزو داره که پسرش جوانمرد باشه بلکه به خاطر پسوند مند، پدر رو در قید رسیدن پسر به جوانمردی نشون میده.

خب ادامه ندیم چون بیشتر میره سراغ دستور زبان ^__^ در همین حد بدونیم که پسوند مند، ایجاد کننده بند هست.


خالق هستی، هستی رو در دو متغیر، به بند کشید. اول، مکان، دوم زمان. پس باید بگیم: هستی، زمان مند و مکان مند است. هستی چیست؟ همه چیزها.

اما چرا این رو گفتم؟ اهمیت زمان و مکان رو میخواستم در موردش حرف بزنم. نه اینکه بگم وقت با ارزشه ها! هست ولی الان حرفی در موردش ندارم.

ببینید در هر محیطی دو چیز وجود داره، ثابت ها و متغیرها. زمان هر لحظه تغییر میکنه و هیچ مکانی با مکان دیگه ای برابر نیست. پس زمان و مکان هر دو متغیر هستن.

اما ثابت ها چی هستن؟ همونایی که خدا میگه آسمان ها و زمین رو بر پایه اونها بنا کردم. نمیخوام الان اثبات کنم. کاری با اینها ندارم الان. میتونید یه سری به اونتولوژی بزنید و ببنید ثابت ها چقدر زیادن ^__^ اما برای اینکه گیج نشید یه مثال بزنم، خدا. خدا ثابته. هر جا باشی و هر چی باشی خدا تغییر نمیکنه. در هر زمان و مکانی خدا ثابته.


متغیرها (زمان، مکان) خالق شرایط هستند. شرایط، بله شرایط.


شرایط چه ارزشی دارن در حالی که ثابت ها تغییر نمیکنن؟ می تونی بگی (تو کافر باش، یا دیندار، هر دینی) که خوردن گوشت انسان مرده، چه حکمی داره؟ خب مسلما جوابش معلومه! اما میتونی بگی اگه در حال مرگ باشی از شدت گرسنگی، اون موقع چه حکمی داره؟

اینو بهش میگن ارزش شرایط.


امیدوارم دقیق بوده باشید.


می تونی بگی که بشریت تابع ثابت هاست یا تابع شرایط؟ آیا تو همیشه نفس میکشی؟ یا خیر، یک بار نفس میکشی و یک بار نفس رو فوتش میکنی بیرون! پس تابع شرایطی، چون نمیتونی همیشه نفس بکشی، تو تابع متغیرها هستی. یعنی تابع زمان و مکانی.


یه مورد استفاده:

تبعیت از شرایط، یعنی تبعیت از قانون. زکات دادن یعنی همین، تابع شرایط باش، وقتی مالی داری که مدت ها ازش استفاده نکردی خب بخشی از اون مال رو بده به کسی که از داشتن اون مال محروم بوده. همیشه که نمیتونی نفس بکشی، یکمیشو فوت کن! بخدا خیلی آسونه فلسفه احکام دینی! اگه یکم دقت کنیم می بینیم واقعن پرداخت زکات و خمس و اینا، نه تنها ضرر نداره بلکه منفعت داره! گفتش که اگه دست هاتو مشت کنی، خاک پست رو هم نمیتونی برداری!


اونایی که فک میکنن اسلام رو محمد آورد! خب اشتباه میکنن، محمد اسلام رو نیورد، اسلام رو نشون داد، معرفی کرد گفت ایناهاش اینجا بود کور بودید نمی دیدید!


اون چیزی که اسلام رو از سایر دین ها جدا میکنه اینه که موضوع انتخاب جلودار، توسط خدا مطرح نشد. توسط یک انسان مطرح شد و محمد، علی رو معرفی کرد. اما در دین های دیگه، اینطور نبود و جلودار کسی بود که خدا اونو انتخاب می کرد.

کور نباشیم، الان جمهوری یعنی همین! کدوم کشوری در دنیا هست که از اصول اسلام استفاده نکرده باشه؟ آختالاپاتالاتوف آباد روسیه هم همینطوره!

اسلام گفت، زمامند و مکانمند باشید. نگفت؟ حالا واقعن میخوای زمانمند و مکانمند نباشی؟ خ.خ.خ

یه چیز دیگه هم میخواستم بگم ولی زیاد گفتم از حو3له خارجه.

رمضان ماه قرینه سازی

این دهان بستی - دهانی باز شد ...


این شعر فوق العاده س، دهان جسمانی قرینه دهان روحانی شده و بستن قرینه باز شدن. سرتاسر این شعر تا انتها، قرینه سازی داره ...

دلم میخواد گیج زیبایی این شعر بمونم.


عصن خود ماه رمضان قرینه ساز بین توانایی جسمانی و روحانیه، قرینه ساز پرورش جسمانی و روحانیه، قرینه ساز شکوفایی جسمانی و روحانیه. ماه قرینه سازی ^__^

«یافت می نشود» دقیقا همینه

کو به غیر از آغوشت پناهی

پیوست

آزارم کن، چو چشم خود بیمارم کن

فلاکت

نه دوستدار باشی و نه دلتنگ؛


... بی تو؛ نمی دانم چه هستم ...

فوت: فووووووووت

یعنی، خدا بدونه هیشکی راس ما چیز نمیدونه خخخ اونقدر میدونیم، اوووونقدر دانش مندیم که خودمونو، فکر میکنیم! من فکر میکنم من، آن کس هستم، تو فکر میکنی تو، آن کس هستی و او فکر می کند که او، آن کس است؛ و الی آخر.

اولین چیز پیش پا افتاده ای که نداریم، واقع بینیه! بیا نیگا کن ببین ناخن هاتو هم اگه نگهداری نکنی مایه آبروریزی میشن اونوقت، چقدر هوای دلت رو داری؟

دل! چه جزء جزئی!

آوخ!

از من به تو نصیحت، خودت رو فکر نکن، خودت رو بشناس. Don't Think Yourself, Know Yourself


وقتی داشتم دفاع تزم رو آماده می کردم، در دنیای دیگه ای، در یک پله ای از خودباوری، در حال فوت کردن به گرد و غبار آینه روبروم بودم.

خدایا، چقدر از دیدن خودم مسرور و سرمستم ^__^

دستاورد من از تزم، شدن بود. امکان بود.

فهمیدم، در کمال بی لیاقتی، لیاقت یک چیز، از من و از تو و هیچ کس گرفته نشده: لیاقت کسب لیاقت.


«من» بدیهی ترین بداهه تاریخ هستم که من، تو، او و دیگران می توانند بسرایندم و یا بنوازندم، اگر و تنها اگر، بشناسندم.

نت لا زیر انگشت شاهد من: آنگاه که تماشای زیبایی یک گل، مرا می ایستاند.


همیشه گل رو زیبا می دیدم همیشه بوی گل رو خوش می بوئیدم. تا اینکه فهمیدم، زیبایی گل رو باید دید و خوشی بو رو باید بوئید. من از شناخت حرف می زنم. شناخت.

و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ!

فوت کن تا به خودش برسی! همه چیز رو بجز اون چیزی که مورد شناسایی هست باید فوت کنی! باید به جزءترین برسی و شروع کنی به شناخت. پس فووووت کن.

منم همینطور خخخ

Charlie Chaplin


I was hardly aware of a crisis because we lived in a continual crisis; and, being a boy, I dismissed our troubles with gracious forgetfulness

درک حضور

... پیش لبت باده نخواهم ...

لب بوس

بدهکار لب هاشی، از لحظه ای که بوسه بگیری. و تو تنها میتونی بدهکارتر بشی. اما اینو بدون که هیچ راهی برای تسویه حساب نیست.