شعله ور از آتش غم خرمن خاکستر من باد
من نظرم اینه که فقط به جای آتش غم، کاش یه چیز دیگه ای نوشته بود مثه صراحت آتش، مثه آتش وصل، چرا که تو این دنیا غم و دوری و هجرانی ندیدم، که اتفاقا هر جا می رفتم خدا بود که ریخته بود رو زمین خدا بود که چسبیده بود به دیوار آویزون بود به درخت پاشیده بود به آسمون به دریا به سنگ به خاک ولی هیچ جا جاش نمیشد همه این لباسا براش تنگ بودن. و مشتاق خونه دار شدن بود و عزیزترین کساشو واسه اجاره خونه فرستاد و همیشه این من بودم که دم در خونه ش وایسادم و راش ندادم.
آفتابی لب درگاه من است - همچنین دربانی ...
ما گاهی از مرگ نمی ترسیم
نه همیشه
و همیشه گرسنه نیستیم
ما گاهی آدمیم
انس تکه پاره
انس خجالت دادن
اولا که هپی نیو یر :)
بعدشم اگه من کارگردان بودم، حالا که نیستم ;) اما توصیه می کنم به کارگردانای عزیز که تو دیالوگ ها حرف تکراری نداشته باشن، اکثر فیلم ها رو وقتی می بینم یه اتفاقی که توی فیلم افتاده رو ممکنه ده بار تو دیالوگ های مختلف تکرار کنن ! بابا اخبار ثیاثی رو هم اینقدر تکرار نمی کنن !
خب دیگه، فک کنم جای خالی وزیر ارتباطات تو خیلی از فیلم ها بوووووق می زنه :)) نه ؟
لازم به ذکر نیست اما خب دیگه ;) چند دهه قبل، دیروز امروز، اومدم که برگردم . عمرا یو آندرستند ایت. بیکاز خب دیگه س ایت ;)
سینمایی رستگاری شاوشانک:
مراقب باشید، چون نمی دانید که صاحب خانه کی می آید.
اینم یه بغض که باید اینجا چند دقیقه مونده به صبح می ترکید.
یه چیزی تو گلوم گیر کرده که نه میشه قورتش داد و ایگنورش کرد نه میشه تفش کرد !
هر وقت میرم که برم سر کلاس باید اینو ببینم، آخه
کلا هفت - هشت تا بنر تو دانشکده مهندسی دانشگاه اصفهان نصب کردن، که اونهاییش که واسه خوش آمد گویی میذارن دم در ورودی، مربوط به طرز لباس پوشیدنه !
آخه چطور نمی فهمن که اون آدم بالغ و عاقلی که اومده واسه کارشناسی، ارشد یا دکترا، خلاصه داره تو مقطع آموزش عالی درس می خونه، اگه طرز لباس پوشیدنشو بلد نیست، اشکال از سردمداران فرهنگ این کشوره نه از این بچه های ساده دل
اذا جاء نصرالله و الفتح
بیاین یه تصوری داشته باشیم. اولا اینکه فتح و پیروزی مربوط به یه رقابت میشه، حالا جنگ یا مسابقه یا تفریح، بالاخره یه رقابتی هست. خب تو دل ما آدما رقیب خدا کیه یا چیه ؟ خیلی چیزا ! از هر کار نادرست بگیر تا دروغ که مادر همه بدی هاس، درسته ؟ پس به طور انتزاعی یه رقابتی در دل ما هست، هممم ؟ خب حالا وقتی قرآن میگه که اذا جاء نصرالله و الفتح، یعنی وقتی پیروزی خدایی فرابرسه، آیا در عاشورا حسین ع شکست خورد ؟ یعنی خدا شسکت خورد ؟
حقیقت این است که در عاشورا همه یاران خدا، زندگی شون رو قربانی کردند، اما شکست که نخوردن، پیروزی چی بود اونجا که من میگم شکست نخوردن ؟ پیروزی چند ده نفر علیه رقیب خدا بود. ساده از این نگذریم، هزاران نفر، خیر، ده ها هزار نفر بودند که از این امتحان فرار کردند !
پیروزی حقیقی، برتری فطرت گرایی بر نفس گرایی است. که کربلا شاهد این حقیقت بود.
یه چیزی هم این وسط بگم، هی منتظر یه امتحان از طرف خدا نباشیم که بگیم بذار یه زلیخا بیفته دنبالم اونوقت منم محلش نمیذارم و یوسف ع میشم. بذار حسین ع یه بار دیگه بره کربلا من میرم فلان می کنم.
نوچ
همیشه امتحان خدا جاریست. واسه همینه که کل یوم عاشورا کل ارض کربلا
اینم سهرابیش:
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست.
جاهای دیگه هم بوده، فک می کنم علی ع از این بابت پر فضیلیت ترین خلق خداست. که بحثش باشه به موقعش.
پس عاشورای حسینی مملو از پیروزی های بزرگ خدا بود و از طرفی اون هایی که در مقابل حسین ع بودن شکست های ابدی خوردن که وقتی امام میاد به میدون جنگ و بار دیگه موعظه می کنه اونوقت خیلی ها از لشکر عمر به گریه میفتن
اما
پای رفتن به طرف حسین ع رو از دست داده بودن.
واقعا اینها مسیر زندگیشون چی بوده که اونجا با اینکه می دونن با کی دارن جنگ می کنن و حتی گریه می کنن اما نمی تونن به طرف امام برن ؟ حتی عمر سعد هم وقتی زینب س بهش میگه که نذار سر امام رو ببرن تو که می دونی حسین کیه، عمر هم به گریه میفته اما توان برگشت رو از دست داده و نمی تونه جلوی اینکار رو بگیره.
و مسیر زندگی کسی مثه حر که اول میاد جلوی امام رو میگیره و بعد اولین پیروز میدون میشه چطوری بوده ؟
این تفاوت در سرنوشت از کجا نشات گرفته ؟ ما چی، هر جا میریم خدامون تو جیبمونه یا سر همون طاقچه که هر سی جزء حرفاشو قاب کرده نگه می داریم مبادا خط بیفته ؟
آیا واقعا همه چیز به فکر انسان بر می گرده ؟ که علی ع میگه، مواظب افکارت باش که در نهایت به سرنوشتت منجر می شود ؟
یک جمله از گفتگوی کنستانتین و گابریل تو فیلم کنستانتین
گابریل: فقط در هنگام ترس، ضمیر شرافتمندانه ات رو می بینی
به نظر من به احتمال زیاد عید قربان و واقعه ردالشمس از یه جا آب می خورن
حالا که دست فراغتم به حجم تاس ارشد خشکیده، اصلا وقت ندارم ولی اینو نوشتم که یادم بمونه بعدا ببینم چیزی براش می یابم آیا یا خیر :)
چندسال بعد، پی نوشت:
«به نظر من به احتمال زیاد عید قربان و واقعه ردالشمس از یه جا آب می خورن» خیر از یک جا آب نمیخوردن! عید قربان، عمیق ترین «اعتماد به نفس» رو به من می بخشه.
گاه در بستر بیماری من حجم گل چند برابر شده است
موقع بیماری، مادامیکه درد بیماری فشار میاره، ضمیرم، ناخودآگاه خدا رو صدا می زنه
چه لحظاتی
کو اوج ِ نه من، دره ِ او