میگن جهندم مال بداس دیگه، خب این بدا که اصل شون بد نیس، هس؟ پرورش شون بد از آب درومده. اونجا هم سرگذشته که میاد و احتمالا سنگ چخماق هم داره، ولی اصل ژاپنشو داره ها، همچین میزنه بهم که تا ته سرنوشت آدم رو یکجا دود می کنه.
دستمو به هیچ جا نرسوندم
باد را نازل کردیم تا کلاه از سرشان بردارد، کلاه منو به مخم پیوند زدن، یا باد از پسش برنمیاد یا :))
خسته م. خع.لی خسته م.
سرگذشتم شده بلای سرنوشتم.
میگن خدا عفو می کنه! میگم چند تا باور داری که خدا عفو می کنه؟ عفو می کنه واقعنی؟ میگن اونقدر می بخشه که ابلیس هم امید به بخشش پیدا می کنه! واقعنی؟ چند تا باور داری؟ یه دونه؟ حالا همین یه دونه هم کافیه که بشه پرسید پس چرا شب قدر قرن هاست به طلب عفو، صبح میشه؟
دیدی باور نداری؟
میگن شب قدر قرآن نازل شده، شب قدر فرشته ها رو زمینن و شب قدر از هزار شب بالاتره ... خب حالا این شب با این همه فضائل، همه ش باید صرف طلب عفو بشه؟ ینی ما اینقدر گناهکاریم، یا اینکه خدا اونقدر نبخشنده س که برای عفو، باید همچین شبی رو تا صبح مخ خدا رو بذاریم تو فرقون؟
دیدی باور نداری؟
مادام نوشت:
بعضیا همچین نیستن انگار از اولشم نبودن ;) بعد از 5-6 ماه میان وبلاگشونو دزدکی آپ می کنن ... کرکره کامنت دونی رو هم کشیدن پایین ...
But it's something I can never do
حالا به چراش کاری نداشته باشیم خب، اما ا ِ مامنت ایستاپ برای چیزی که نمی تونه انجامش بده: گریه کردن، کلی ترش احساسات. همون چیزی که زن ها ازش سرشارن نه اینکه بهش مبتلا باشن! دوران ها گذشت و زن به داشتن احساسات محکوم موند! احساسات چیزیه که امتداد دست آقایون وقتی لمسش می کنه که موهاشون سفید شده. ما همه مون احساسات داریم، کافیه بخایم به رو بیاریمش، بعله لازمه که چهره ها، لای روبی بشن، تا خودشو نشون بده.
گفتش که، یا گردنتو بیار پایین یا سر و سنگ :) همینه واقعنی :) تو درازای عمر، این کلهه، هااااای می خوره به سنگ، هاااای می خوره به سنگ ... تا آخرش گردنه بیاد پایین و مردمک چشم منقبض بشه و تصویر دل بیفته رو پرده بینایی :) لابد دیدین دیگه که پیرمردا مهربونن :) شاید بگن من فلان ها کردم ولی دیگه، من فلان می کنم، تو دهنش نمی چرخه ;) آره دااااش گردنو بیار پایین
اون جمله های بالایی دیالوگ ترمنیاتور بود با جان کانر.
نه اینکه از ماه روزه بخوام بگما! آخه ماه روزه به نخوردن و نیاشامیدن و راااااحت بودن از اینکه اصراف نمیشه، مشهورتره ;) نه غلااااوم :/ حالا جون دوتایی نه اینکه ماه روزه بیشتر نمی خوره، یارو رو میگم =) این ترازو چینیا هس! خیلیا دارنا، خب؟ اینا هم تو ماه روزه فک کنم باتری نمی خورن طفلیا، یکی که میره روش وای میسته، وزنشو بیشتر از روزایی که روزه نیس نشون میده، طفلی ترازوهه: "امان از گره ابروهاشون! دروغم چیه! چینیم که باشم! "
خواستم بگم که سفره خدا پهنه، هر کس به اندازه اشتهاش می خوره، نه به اندازه ادعاش.
والا خدا Bکار نبود که تو این دور حلزونی که می زنیم هر بار سنگ ماه رمضونو یه جا بندازه جلو پامون ;)
منم مثه تو، نمی دونم ماه دور زمین می چرخه از بیکاریه آیا یا میخاد شب ها سر آدمایی که لابه لای ستاره ها دنبال خدا می گردن رو گیج و ویج کنه که آدرس خدا رو گم کنن =]
سیرجان که بودم، عجیب آسمونش کوتاه بود! باورم نمیشد که در عین تخیل، دستمو برای چیدن ستاره هاش دراز کنم :) هعی ...
خدای من همیشه پشت چیزها کمین کرده و از پشت چیزها سرک می کشه ... لحظه های کوچک من پشت لادن ها نهان بودند.
فچ می کنی سیاه چاله چیه ؟ منم! هر کسیه که نور رو بازتاب نکنه! مگه خدا نمیگه من نور آسمان ها و زمینم ؟ چقدر از این نور رو منعکس می کنیم ؟ هر چقدر منعکسش نمی کنیم به همون اندازه سیاه چاله ایم که نور رو هم می خوره!
نگاه کن! فک می کنی بیشتر از یه سنگ بودن، یا نه، اصلا در حد یه سنگ بودن چی میخواد ؟
اون نورتون بود که تو دیالوگش به نقل از انجیل گفت، من روشنایی دنیا هستم ... یه ذره فیزیک رو بلدیم دیگه هممون، هاون ؟ یه چیزی وقتی دیده میشه که نور بهش تابیده میشه و نور رو بازتاب می کنه، ما چقدر روشنایی دنیا رو بازتاب می کنیم ؟
هی میگین آدم اشرف مخلوقاته، حالا واقعنی من آدم ترم یا سنگ ؟
هر چقدر آدمی، همونقدرش رو نشون بده خب! مگه چه اشکالی داره ؟ ماه که از اولش شب چهارده نیس! یه شبش چهارده س! ولی به هر اندازه که نور بهش بتابه، بازتابش می کنه. حالا خدایی نگین که نور به ما نتابیده ها!
ببین این سنگ رو تو آسمون، داره نور رو بازتاب می کنه، خب بذار اسمشو نخایم بگیم که ماهه، جنسش از سنگ مگه نیس؟
برگی از شاخه بالای سرم چیدم
گفتم آیتی بهتر از این می خواهید؟
پریروز شهناز مرد. فک کنم خبر دارین، میخواستم اینو بگم که دیدم امروز هم سالروز سفر دکتر شریعتی به دیار باقی هم هست.
چه دو عزیزی :)
خدای من! پناهیان احتمالا قراره، نسخه های جدید از نمونه خواب هایی که برای دکتر شریعتی تعریف کرده رو، برای شهناز بپیچه :)) نمی دونم این دو بزرگوار چه ربطی به هم دارنا، ولی خب دیگه! برای پناهیان، احتمالا دردناکه که توده ای از مردم، حامی غیر روحانی جماعت باشن.
بگذریم;
شهناز، در حالی مرد، که وقتی خبرش رو می خوندم، جمله آخر این خبر نشون دهنده وسعت و عمق درک نوازندگی شهناز بود، نوشته بود:
"معروف است که او در شیوه نوازندگی میتواند با ساز خود علاوه بر نواختن، آواز هم بخواند"
خب اونایی که با موسیقی آشنایی دارن، می دونن که صحبت این نیست! بلکه نوازندگی شهناز، آوازی بوده، نه اینکه آواز هم می خونده!
بعد از حسن کسایی، و حالا با رفتن شهناز، دیگه داره سایه اصفهانی ها روی موسیقی محو میشه. نمیخوام از این دو بزرگوار، شروع به تعریف کنم، چرا که به قول سهراب، هر وقت رفته ام از گلی حرف بزنم، دهانم گس شده است. جای حرف زیاده ...
اینم بگذریم;
عصن باید گذشت، جای حرف نیست، دیگه وای به حال عمل کردنه ;)
به قول دل خودم، اینجا حتی نمیشه، واقعیت رو روی میز حرف کشوند، چه برسه به حقیقت. اون که گفت: آن یار که از او شد سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد، هعی !!! آقای حافظ، حالا جرم ها به اندازه نگاه ها کوتاه و کوتاه تر شده. اسرار ؟!
صحبت شد، گفتم، تنها چیزی که اوووووپس! خوردنش بدجوری دلچسب شده، حق ه. تنها باری که رو زمین می مونه حق ه.
بگذریم ...
امید منم سپیده :) این چنین نخواهد ماند. روزی فراخواهد رسید ... که مردم، مهربان تر از درخت ها شوند ...
قلب ها باید از قفس دل ها رها بشن، ید بیضایی باید تو گوش قلب ها نجوایی بکنه...
بگذریم :( عصن
سینمایی شجاع دل Brave Heart
دیالوگ ویلیام و پدر
قلب تو آزاد است،
برای پیروی از قلبت، شجاعت داشته باش.
Your heart is free
Have the courage to follow it
برای اونایی که دنبال رهایی می گردن
اونایی که می خوان به سطح بزرگ برسن
برای اونایی که دنبال فانوس می گردن
همه چیز تو قلب ماست، باید قلب مون رو پیدا کنیم، حسش کنیم، از قفس سینه بیاریمش کف دست، بذاریم حرف بزنه، فرمون بده، ما رو با خودش هر جا دووووس داره ببره.
دقیقشو بخاین شنبه هفته گذشته بود داشتیم می رفتیم کنفرانس ... یه روز زودتر رفتیم که یه نصف روز مشهد اردهال باشیم و یه نصف روز نیاسر
نشد و نشدنیه که حرف دلمو می زدم
ولی دلم باهاش حرفشو زد
سر مزارش تابستون شد دل تنگیم
به اندازه یه شیرزن گریه مو ساکت کردم
فضا پر بود از برخورد انگشتان من با غربت
آدم اینجا تنهاست
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم
آدمی چون کشتی است و بادبان
تا کِی آرد باد را آن بادران
باور کن که اینو از مولانا تا حالا ندیده بودم !
هر چند پاسخ سهراب اینه: نپرسیم که فواره اقبال کجاست
اما خب با اینکه مدت ها مولانا خونده بودم اما اینو ندیده بودم یا اگه دیده بودم حالیم نشده بوده :)) یا به قول خودش باد نفرستاده بوده خدا، یا من بادبانم باز نبوده.
اینم اولشه
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
اینو هم ندیده بودم آخه ! واقعا که ! نکنه بادبانمم مثه قایقم سوراخه ! چرا اینقدر کاربراتم ریپ می زنه !
قطعا نمونه سهرابی هم داره اما الان یادم نیس، حتی یادمه که یه جا یه شرحی هم براش نوشته بودما اما خود شعرش افتاده تو تار عنکبوت آلزایمرم.
بگذریم
یادم افتاد به "و فوت باید کرد که پاک پاک شود صورت طلایی مرگ" واقعا مرگ طلاست. فوت کنیم که غبار از چهره اش برداشته بشه بتونیم حقیقتش رو ببینیم. به خدا سوگند فرزند ابى طالب علاقه اش به مرگ بیش تر است از کودک شیرخوار به پستان مادر. و یا: به خدای کعبه رستگار شدم.
از چه دلتنگ شدی، دلخوشی ها کم نیست : مثلا این خورشید، کودک پس فردا، کفتر آن هفته، یک نفر دیشب مرد و هنوز، نان گندم خوب است و هنوز ...
مرگ دلخوشیه
همونطور که سختی ها و رنج های حال حاضر رو فردا و فرداها میدن به دست فراموشی، مرگ هم همینطوره
وقتی یکی می میره، من فک کنم اطرافیانش که می مونن از فرط خودخواهی که چرا اون کس دیگه نیست فغان می کنن وگرنه مرگ چیزی نیست که فقط برای عده ای رقم بخوره، مرگ آسانسوره از طبقه یک به طبقه دو همین.
مرگ با خوشه انگور می آید به دهان
برگ ها می ریزند
کسی می تونه جلوی ریزش برگ ها رو بگیره، هرگز
پدرم وقتی مرد آسمان آبی بود و پدر من هم وقتی بمیره آسمان آبی خواهد بود بدون تعارف و خدا نکنه و زبونمو گاز بگیر و از این فرمایشات ...
یکم به حرف هامون فکر کنیم، چند لحظه سکوت به احترام همه حرفایی که در فوت عزیزانمون گفتیم ! خب چیزی غیر از این بود که به فکر خودمون بودیم که ای بابا دیگه رفیق مون رفت مادرمون رفت برادرمون رفت و ... تنها شد"م" ! به ضمیر فاعلی فعل هاتون نگاه کنین ببینین عزای عزیز رفته اس یا عزیز مونده !
باور دارم که پدر من هم خواهد رفت شاید الان که دارم اینو می نویسم رفته باشه و باور دارم که باید حقیقت مرگ رو دریافت. مرگ همونه که برای یه تار موی افتاده ام رخ داده ! مرگ همونه که من رو از شر خودم رها می کنه "و بند کفش به ترنم انگشت های نرم فراغت گشوده خواهد شد" "برای این غم موزون چه شعرها که سروده اند"
پریروز به یه دوستی می گفتم "اگه مسئولیت منو هل نمیداد می رفتم زراعت می کردم" خدا دو گوهر به آدم داده، بار امانت، تلاش. بار رو داده و تلاش هم داده که ببریمش، که وقتی می میریم متر میارن اندازه می زنن چند متر این بار رو آوردیم و خدا برای چند متر، تلاش بهمون داده بود.
بعضی از دوستان همین ایام سالروز فوت پدر عزیزشون هست، و بنده با صلابت میگم که تسلیت نمیگم. چرا که من مرگ رو رنجی ندیده ام که تسلی خواهد ! وقتی میگم به علی اقتدا کردم خب معنی داره دیگه وسعت داره عمق داره هومممم خب اجازه بدین من تنها به همون علاقه امامم به مرگ اقتدا کنم. که همین کفایت دست منو می کنه.
نظر را نغز کن تا نغز بینی
گذر از پوست کن تا مغز بینی
ولی مکالمه یک روز محو خواهد شد
و شاهراه هوا را
شکوه شاهپرک های انتشار حواس سپید خواهند کرد
آنکس که مرا طلب کند، مییابد
.
.
.
.
آنکس که من به او عشق ورزم، میکشم او را
جالبه ها، میگن خشت اول گر نهد معمار کج باید قید کمر راست رو دیوار بزنه :)) هر چیزی روی پاهاش می ایسته خب !
لطفا مواظب زیر پاهاتان باشید مبادا سرتان هوایی بشود و زیر پایتان خالی.
لطفا به زیر پاهاتان بنگرید، تاریک بود چراغ قوه قلب تان را روشن کنین.